باید همونجا می‌موندی

326 89 131
                                    

زندگی بدون زین قابل تحمل بود. من حالم خوب بود و اینبار به زین نیاز نداشتم تا حالم رو خوب کنه.

دیگه تنها دلیل لبخندم اون نبود. تنها دلیلی که از خواب بیدار میشدم، این نبود که دوباره لباساش رو توی کمد پیدا کنم. دیگه دلم براش تنگ نمی‌شد.

زندگیم به حالت عادی برگشته بود. شده بودم لیام قدیم با عادت‌های جدید.

شبا تا دیروقت بیدار بودم، سیگار می‌کشیدم، به بارها میرفتم و مست میکردم.

من جوون بودم، خوش‌گذرونی بخشی از زندگیم بود که سعی میکردم نادیده‌ش بگیرم. اما الان داشتم ازش لذت می‌بردم.

یه شب وقتی همه‌مون مست بودیم و‌ داشتیم خوش‌ می‌گذروندیم گوشیم زنگ خورد.

هنوز‌ اونقدر از خودم بی خود نبودم وقتی جواب گوشیم رو دادم. از آزمایشگاهی بود چند روز پیش رفته بودم و ازم خواستن فردا صبح سریع خودم رو به مطب دکتر برسونم.

پس فردای صبح اون روز اولین که کاری که کردم، رفتن به مطب دکتر بود.

با روی خوش با دکتر دست دادم و رو به روش نشستم. اما حرفی که دکتر بهم زد لبخند رو از روی صورتم پاک کرد.

_شما مبتلا به سرطان ریه شدید آقای پین

چیزی بود که اون گفت. بهم گفت توی مرحله‌ی اولیه سرطانم و شانس نجات یافتن بیشتر از مردنمه.

تا سه روز بعد از اینکه به خونه رفتم روی مبل نشسته بودم، توی شوکی بزرگ

درست وقتی فکر میکردم تمام بلاها از زندگیم دور شدن این اتفاق افتاد.

نمی‌تونستم به پدر و مادرم بگم، فقط نگرانشون میکردن. نمی‌تونستم به بردارم بگم، تمام راه رو از آمریکا بخاطر من میومد.

سیگارم رو گوشه‌ی لبم گذاشتم وقتی داشتم به تمام اینا فکر میکردم. اما همون موقع به خودم اومدم. سیگار رو از بین لبام برداشتم و دور انداختمش.

همون موقع بود که بدترین ایده به ذهنم رسید. سمت گوشیم رفتم و بدون هیچ تردید و فکری به زین پیام دادم.

_سلام

چیزی بود که تایپ کردم و فرستادم. بیست دقیقه طول کشید تا جوابم رو بده.

ز:سلام

ل:خوبی؟

ز:ممنون..
تو خوبی؟

من خوب بودم؟ مسلما نبودم. اما آیا باید به زین میگفتم؟

ل:زین؟

ز:جانم

ل:امروز پیش دکتر رفتم...
اونا بهم گفتن سرطان دارم

ز:😂😂😂باشه، منم ایدز دارم

ل:زین من جدیم، ممکنه ازش جون سالم به در نبرم

Look Me In The Eyes(ziam AU)Where stories live. Discover now