«2»

1K 222 65
                                    


با روشن شدن نور سالن و استیج چشمامو باز کردم.

و به طرفدار های که همچنان دهنشون باز مونده بود و جیغ میزدن و لایت استیک های تو دستشون رو با شدت تکون میدادن تا شوق دیدن ایدل مورد علاقه شون رو تخلیه کنند نگاهی انداختم.

لبخند روی لبم پررنگ تر شد...

به طرف جلو سن حرکت کردم تا به فن ها نزدیک تر بشم.

با نزدیک شدنم صدای هیجان زده کسایی که به استیج نزدیک تر بودن بلند شد.

میکروفون جلوی صورتم گرفتم و با صدای بلندی شروع به حرف زدن کردم...

_وای امروز فن های من خیلی شادن...
ببینم از آهنگ ها لذت بردید.

صدای تصدیق شون تو سالن پیچید.

_این خیلی خوبه باید بدونید شما دخترا و پسرا برای من عین یه شکلات انرژی زا هستین(مای کندی🍭)

ازتون فوق‌العاده ممنونم که همیشه حمایت ام میکنید و کلی وقت واسه من میذارید.

خوب باید بگم واسه آلبوم جدیدم سورپرایز شدم از حمایت های زیاد و دل گرم کننده همتون و میتونم بگم من بهترین فن های دنیا رو دارم.
زمستون نزدیکه پس مراقب خودتون باشید و حتما لباس گرم بپوشید.

لبخند دندون نمایی زدم و با لذت به ذوق کردن فن ها نگاه کردم.

کار من همین بود دیگه...

یکی از وظایف ام به عنوان یه خواننده و سوپر استار.طرفدار هاچیزی که من میخواستم بهم میدادن و منم چیزی که ازم انتظار داشتن رو بهشون نشون میدادم

گفتن چند تا جمله محبت آمیز و تشکر کردن...
شاید حتی رفتن یه اگیو ساده واسه به دست آوردن دل طرفدارها کافی بود...

صدای یکی از افراد بک استیج تو گوشم نشست که در مورد زمان بهم هشدار میداد.

به طرف فن ها برگشتم و با حفظ همون لبخند بزرگ روی صورتم سعی در گفتن آخرین جملات کنسرت و خداحافظی گرفتم.

_اوه باید چیکار کنیم مثه اینکه زمان اجرا داره به پایان میرسه...
صدای آه از بین لب هاشون خارج شد.

_امشب شب فوق‌العاده برای من بود چون اولین کنسرت بعد از پخش آلبوم جدیدم بود. بودن در کنار شما لذت بخش بود بیایید باز هم همو ببینیم.

احترام گذاشتم و با فرستادن بوسه و دست تکون دادن آروم به طرف بک استیج عقب گرد کردم
که با صدای داد بلند یکی از فن ها از جا پریدم و به طرف منبع صدا برگشتم..

پایین استیج تو اون جمعیت به هم فشرده شده فقط یه دست کوچیک و ظریف که یه بسته رو محکم تکون میداد به چشم میخورد.

×اوپا...اوپاااا.. لطفا اینو قبول کن لطفا ...اوپا...

حتی چهره دختری که با تمام وجود اینو داد میزد تو اون جمعیت مشخص نبود...
به طرف کنار سن حرکت کردم و کمی خم شدم تا بسته رو از دست دختر با اون صدای بلندش بگیرم.

He's just a doll😇Where stories live. Discover now