«9»

1K 196 58
                                    


چندتا تکه ظرف کثیف رو تو سینک رها کردم و با حواله کردن شستنشون به بعداً، سمت جونگین که عین جوجه اردک پشت من راه می‌رفت برگشتم.
+بکهیون تو خل شدی، عقلت رو از دست دادی؟
این پسره اینجا چیکار میکنه؟ من فکر کردم قضیه اش تموم شده نگو...نگو که میخوای اینجا نگهش داری!!!
سکوتم رو که دید نا باور رو صندلی کنار کانتر نشست.
+تو دیوونه شدی مطمئنم... این کار دیوونگیه، باورم نمیشه!! حداقل دلیلش...دلیلشو بگو؟

به سینک تکیه زدم و تو ذهنم دنبال دلیل منطقی کارم گشتم دلیلی که نزدیک به یک ماه بود داشتم دنبالش می گشتم اما ذهنم خالی تر از همیشه بود انگار هر وقت بحث کیونگسو پیش میومد چیزی نداشتم بگم و ذهنم دستوری صادر نمیکرد...
_نمیدونم جونگ نمی‌دونم!!! هیچ دلیلی نداره ولی نمیتونم به پلیس تحویلش بدم ...انگار یه بند نامرئی منو بهش وصل کرده و من نمیبینمش که پاره اش کنم. الان هم که حافظه اش رو از دست داده و حتی نمی‌دونم که داره راست میگه یا دروغ ....و با توجه به حرفایی که به دکتر سو گفتم اون تا بعد باز شدن گچ پاش باید اینجا بمونه تا اون موقع باید بفهمم چرا تو خونه من پیداش شده.

جونگین کلافه دست تو موهاش کرد و از رو صندلی بلند شد و بهم نزدیکتر شد.
+خب بعدش...فرضا که دلیلش رو هم فهمیدی میخوای اون موقع چیکار کنی؟ حتی اگه این پسر دزد یا فراری هم نباشه احتمال دادی شاید فرستاده اون ساسنگ روانی هان جینا باشه انگار یادت رفته تا حالا بارها به هر طریقی خواسته وارد خونه ات بشه...دفعه آخر رو یادت رفته؟

ذهنم رفت به زمانی که جینا به یه کارگر خدمات و تعمیرات پول داده بود تا از تو خونه من عکس بگیره و من سر موقع مچش رو گرفته بودم...تا حالا به این موضوع فکر نکرده بودم اما یه چیزی این احتمال رو رد میکرد. جونگین نمیدونست من کیونگسو رو تو چه وضعیتی تو خونه پیدا کرده بودم حتی اگه کار جینا باشه چه دلیلی داشته که اون لخت بیاد تو خونه من چون با زیر و رو کردن خونه هیچ لباسی پیدا نکرده بودم و مطمئن بودم کیونگ بدون هیچ لباسی وارد خونه شده بوده.

_نمیدونم خودم به قدر کافی کلافه هستم.بهرحال اون بعد باز شدن گچ پاش از اینجا میره.
اما انگار جونگین بیشتر از من نگران بود:
+اگه تو خواب خواست یه بلایی سرت بیاره چی؟
اگه خفه ات کرد...تو غذات چیزی ریخت اصن اگه بهت تجاوز کرد هان!؟
با حرف آخرش خندم گرفت و سعی کردم بدون تولید کردن صدایی خنده ام رو قورت بدم چون انگار جونگین اصلا شوخی نمیکرد.

_این بخواد بهم تجاوز کنه !!!داری شوخی میکنی ...با اون پای شکسته اصلا هیکلش رو دیدی، فوتش کنم باد میبردش.
جونگ با قیافه پوکر نگام کرد.
+یه جوری میگی هیکلش رو ببین انگار خودت دو متر قد داری تهش سه سانت ازت کوتاه تر باشه زیادی خودتو گنده فرض کردی بیون بکهیون....بهر حال من تا موقعی که اون اینجا باشه پیشت میمونم.
و از آشپزخونه خارج شد ولی لحظه آخر برگشت و با لب و لوچه آویزون بهم نگاه کرد:
+هیونگ بعد اون شُکی که تو کمپانی بهم وارد شد خیلی گشنمه یه چیزی سفارش بده.
_باز کارت گیر کرد من شدم هیونگ...باشه چی میخوری؟
+پرسیدن داره؟
_بازم مرغ...جونگ آخر به مرحله تخم گذاری میرسی.
خندید و به سمت کاناپه رفت و با احتیاط نسبت به کیونگسو مقابلش نشست.

تلفن رو برداشتم و با سفارش دادن غذا به سمت اون دونفر که یکی انگار داشت به یه قاتل نگاه می‌کرد و اون یکی داشت زیر نگاه فرد مقابلش آب میشد پیوستم.
کنار کیونگسو نشستم و با چشم غره رفتن به جونگین سمت کیونگسو برگشتم و سعی کردم جو رو عوض کنم:
_شما دونفر باهم آشنا نشدین درسته؟ کیونگسو ایشون کیم جونگین صمیمی ترین دوست منه...
+برادر...
گیج برگشتم سمت جونگ که با قیافه عصبی دوباره تکرار کرد:
+من برادرتم...دوست صمیمی دیگه چه کوفتیه شاید برادر خونی هم نباشیم ولی از همون هم بهت نزدیکترم...سونگ دوست صمیمیته.
حساسیت جونگین رو من چیزی نبود که بخام سرش باهاش شوخی کنم شاید ازم کوچک تر بود و فوق العاده لوس و وابسته ولی همه میدونستن من و سونگ جزو خط قرمز های جونگین محسوب میشیم ...الآنم داشت به خیال خودش واسه کیونگسو بیچاره خط و نشون می کشید...

بقیه روز هم به سکوت کیونگسو و قیافه عصبی و اخمالو جونگین گذشت بگذریم که سر غذا خوردن تازه فهمیدم کیونگسو نمیتونه از چاپ استیک استفاده کنه و کلی تعجب کردم چون فکر نمی‌کردم فراموشی حتی شامل نحوه غذا خوردن هم میشه.و جونگین که اصرار داشت داره دروغ میگه و همش زیر گوشم پچ‌ پچ میکرد این پسر مشکوکه.

شب کیونگسو رو به اتاق خواب روی به روی اتاقم بردم تا عین دیشب رو کاناپه نخوابه چون خوابیدن با اون پای شکسته رو اون کاناپه سفت نهایت بی رحمی منو میرسوند.
وارد اتاقم شدم و جونگین که داشت لباسش رو درمی‌آورد تا آماده خواب بشه رو دیدم.
_میخای اینجا بخوابی!!!اتاق طبقه بالا که خالیه.
ماسک صورتش رو گذاشت و رو تخت دراز کشید.
+فکر کردی وقتی گفتم پیشت میمونم منظورم چی بود الآنم ادا در نیار بیا بگیر بخواب.
سمت تخت رفتم و کنارش دراز کشیدم و پتو رو تا زیر گلوم کشیدم.
_پتو رو از روم نکشی ها...سعی کن دست و پاتم نیاری تو محدوده من...
+هوم باشه...
سمتش برگشتم و با چشمای بستش مواجه شدم...خرس خوابالو مثلاً آمده از من محافظت کنه.
ماسک رو از رو صورتش برداشتم و آباژور رو خاموش کردم جونگین خودش هم امروز خیلی خسته شده بود.

دست جونگین که تو دهنم رفته بود رو در آوردم و خواستم تکون بخورم که چرخید و عین کوالا از پشت بغلم کرد و پاهاشو انداخت روم.
نفسی کشیدم و تکونش دادم...
_یا کیم جونگین مگه بهت هشدار نداده بودم لنگاتو روم نمیندازی یاااا خفه ام کردی خرس گنده...
+هیونا بذار بخوابم چقدر حرف میزنی...
_هیونا و کوفت پاشو خودتو جمع کن ببینم.
اما انگار اون بچه دوساله حرف حالیش نبود که محکم تر بغلم کرد و کله شو فرو کرد تو موهام.
در حال جدال بودم که از بند حصار جونگین خلاص بشم که چشمم افتاد به کیونگسو که با عصای زیر بغلش و چشم های گرد شده زل زده بود به صحنه مقابلش....دیشب یادم رفته بود در اتاق رو ببندم!!!

کیونگسو با دیدن من دستپاچه شد و یکم عقب رفت:
+من...من فقط میخواستم برم دستشویی ببخشید اگه بیدارت کردم.
و اروم با عصاش از جلوی در غیب شد.
اینجوری نمیشد این چسب ولم نمیکرد خم شدم و به مچ دست جونگین که جلوی سینه ام قفل شده بود نگاه کردم.
_خودت خواستی جناب کیم.
و دندون هامو تو گوشت دستش فرو کردم....صدای نعره اش تو گوشیم پیچید.
+لعنت بهت بیون بکهیون....

_________________________________________

می‌دونم خیلی کوتاهه
ولی چون نخواستم بدقولی کنم سریع بین درس و امتحان نوشتم تا این پارت رو برسونم.

ازتون هم دلخورم ووت های پارت قبل رو با پارت قبلترش مقایسه کنید...حس میکنم داستان خواننده نداره و این برام اشتیاقی واسه نوشتن نمی‌ذاره.

ووت 🌟 فراموش نکنید 😗

He's just a doll😇Where stories live. Discover now