«10»

767 142 95
                                    

جونگین

نگاهی به چهره عرق کرده و خسته بچه ها انداختم، کنسرت تموم شده بود و حالا یکی یکی دنسر ها داشتن به بک استیج برمیگشتن.

همه درگیر بودن و سر همه گرم بود، آروم به بچه ها خسته نباشید گفتم....حضورم تو این کنسرت ضروری نبود ولی دلم نمی‌خواست گروهم رو تنها بذارم و به عنوان لیدر مصدوم و آسیب دیده کل زمان کنسرت رو تو بک استیج گذرونده بودم.

مصدومیتم دیگه داشت کلافه ام میکرد.... نزدیک دوازده روز بود که پام آسیب دیده بود و همچنان باید دو هفته دیگه هم برای کامل درمان شدن پام صبر میکردم.

درد پام از یه طرف و حضور اون پسر مرموز ، تو خونه بکهیون از یه طرف دیگه آرامش رو ازم گرفته بود.... نزدیک نُه روز بود که خونه بک میخابیدم و اونم فقط به دلیل وجود ....کیونگسو...

پسری که نمیتونستم حضورش رو تو خونه بک درک کنم...بکهیون رو نمی‌فهمیدم و هر جور فکر میکردم رابطه بین اون و کیونگسو رو کشف نمی‌کردم.

بکهیون بهم گفته بود که میخاد هویت پسر تو خونه اش رو بدونه و این رو دلیل احمقانه نگه داشتن یه آدم غریبه تو خونه اش کرده بود.

من سال‌ها بود که بکهیون رو می‌شناختم.
بکهیون نزدیکتر از برادر نداشته ام بود...میدونستم بکهیون آدم کنجکاو و فوق العاده مهربونیه.
حتی ایدل شدن نتونسته بود کاری کنه تا این اخلاق بکهیون عوض بشه....مهم نبود چی میشه وقتی بکهیون میدید کسی نیازمند کمکه بدون فکر بهش کمک میکرد.

و حدس میزدم شاید کیونگسو ساکت و مرموز هم بیشتر از چیزی که فکر می‌کنم نیازمند کمکِ که بکهیون رو مجاب کرده  تا اون رو تو خونه اش بپذیره.

امروز قرار بود گچ پای اون چشم جغدی رو باز کنن.
اون پسر واقعا چشم های بزرگی داشت و به طرز خنده داری از من میترسید....
و خب دلیل اش هم رفتار روز اولم و رفتار نه چندان دوستانه روز های بعدش بود.

با تصور قیافه اش خندم گرفت ... گوشیم رو در آوردم به احتمال زیاد بک الان باید بیمارستان میبود...
پیام کوتاهی تایپ کردم و براش فرستادم و چند لحظه بعد جواب بکهیون رو خوندم:
"گچ پاش رو باز کردم اما امروز باید همه چی مشخص بشه ...شب بهت زنگ میزنم فعلا باید برم"

تلفن رو تو جیبم گذاشتم و بعد خداحافظی از بچه ها از سالن کنسرت خارج شدم.
سمت ماشینم رفتم و سوارش شدم که در سمت دیگه باز شد یه نفر بدون هیچ حرفی زارت نشست تو ماشین...

به چانیول که درگیر بستن در ماشینم بود نگاهی کردم ...موهاش رو مثلا اتو کشیده بود تا صاف بشه اما همچنان فرهای ریزی تو کله اش دیده میشد و میکاپ پاک نشده صورتش نشون میداد فقط لباسش رو عوض کرده.

_تو داخل ماشین من چی میخوای؟
با لحنی مثلاً دوستانه برگشت طرفم:
+اوه مربی مگه حتما باید دلیل داشته باشم تا بتونم سوار ماشینت بشم.

He's just a doll😇حيث تعيش القصص. اكتشف الآن