Part 7

428 74 18
                                    

با پوزخند خاصی که به لب داشت، پسرک تخس روبه روشو نظاره کرد و به چسب زخمی که روی صورتش خودنمایی میکرد زل زد:
_صورتت چیشده؟...

پسرک در جواب سوالی که مرد مقابلش از پرسیده بود، بازهم نگاهشو دزدید و سَر سَری جواب داد:
_چیز مهمی نیس.

همین جواب کوتاه باعث شد آقای وو سری تکون بده و از جاش بلند شه. ...سمت تابلوهای تزئینی اتاقش قدم برداشت و به یکی ازشون اشاره کرد:
_جوون که بودم، همش دلم میخواست طراحی کنم و توی طبیعت باشم. ولی بخاطر خونوادم نتونستم تو رشته مورد نظرم درس بخونم و برم دانشکده هنر. ...مخصوصا بعد از انتخاب ناجوانمردانه ای که فهمیدم رتبه اول اون مسابقه طراحی مال من بوده و بجاش نفر دوم شدم. ...(به طور عمیقی محو تابلوی روبه روش شد)...از اینکه کسی نسبت بهم اونم با بی عدالتی برتری پیدا میکرد، متنفر بودم. ...حتی با وجود تمام عشق و علاقم به هنر، با تصمیمات خونوادم مخالفت نکردم و تصمیم گرفتم راهی و انتخاب کنم که باعث ارزش و برتری خاصم نسبت به بقیه بشه. ...چسبیدم به کسب و کار. ...اونقدر خودمو توش غرق کردم تا به اینجا رسیدم. ...حالا همون تابلویی که توی اون مسابقه ازش استفاده کردم، همیشه جز آثار برتره و تو گالری اختصاصی خودم قرار داره. ...(به تابلوهای روبه روش اشاره کرد)...اینایی هم که اینجان، کار خودمه. البته مال اون زمان که دل و دماغ این کارارو داشتم. ...(سمت پسرک چرخید)...میخوام بدونی گاهی وقتا لازمه از جریان زندگی و آرامشی که داری، خارج بشی. گاهی اوقات مجبوری تظاهر کنی به شاد بودن و وانمود کردن به اینکه همه چیز باب میلت داره پیش میره. ...منم رویاها و آرزوهای خودمو داشتم، ولی بیخیالشون شدم. فهمیدم برای اینکه تو بازی روزگار همیشه برنده بمونی، باید مسیر اصلیتو دور بزنی و یجور دیگه عمل کنی.

کای که زیاد متوجه حرفای پدربزرگش نمیشد، به دنبالش بلند شد و کنارش ایستاد. خیره به اون تصویر نقاشی و شکوفه های آلو، سکوتش و شکست:
_برای ینفر مثل شما، این تغییر مسیر بد نبوده. ...تونستین ثروتمند بشین و همون آثارتون و به کل دنیا معرفی کنین. ....(چشمای سبز رنگشو به مرد دوخت)...نکنه میخواین بگین از این بابت خوشحال نیستین؟...شما که همه چی دارین. ...الانم میتونین طراحی کنین.

در جواب حرفای نوه باهوشش، خنده ای سر داد:
_درسته. ولی این حرفارو نزدم که بگم خوشحال نیستم. ...منظورم این بود، یه وقتایی والدینمون بهتر از خود ما برامون تصمیم میگیرن و میدونن چه چیزی برای آیندمون بهتره. ...احتمالا منم اگه میرفتم دنبال طراحی میتونستم کلی گالریای متعدد بزنم و تدریس کنم. اما حالا نه تنها موقعیتم بلکه ارزش زیادی به دست آوردم. ...حس میکنم تصمیم اونا خیلی برام عالی بوده. خوشحالم که تو این جایگاه هستم. ...(دستاشو روی شونه های کای گذاشت)...دوس دارم تو هم به من و تصمیماتم برای آیندت اعتماد کنی. ...نمیگم رویاهاتو دنبال نکن!!!میخوام اونقدر بهت ارزش بدم که بفهمی چقدر برام مهمی و لیاقتت چقدره. ...(بهش لبخند گرمی تحویل داد)...میدونم بابت گذشتت چقدر ازم دلخوری، اما اجازه بده که همه چی و برات جبران کنم.

 🔥Hot Chocolate 🍫Où les histoires vivent. Découvrez maintenant