Part 10

364 71 64
                                    

این جوابش یه هیجان عجیب به دل کای داد و ذوق زده پرسید:
_خب؟!!!چی گفت!!؟؟؟...حرفی زد؟؟؟

با حرکات زبونش، لبهاشو خیس کرد و نگاه متفکرانه تری به کای انداخت. ظاهرا اون وروجک میدونست که چرا تائو به دیدنش اومده. برای همین رو صورتش خم شد و گفت:
_اوضاع خیته. ...(نگاه سوالی پسرشو صاحب شد)...تائو بهم اعتراف کرد و خب حتما میپرسی پس چرا خوشحال نیستم. ...(مکث کوتاهی انجام داد)...البته باید بگم خوشحالم از این بابت، ولی...کاترین همه چی و فهمید.

حرفش کای و شوکه کرد. این نمیتونست خبر خوبی باشه. ...میخواست بپرسه بعدش چیشده که کریس بهش اجازه حرف زدن نداد:
_این چیزیه که به زودی همه ازش با خبر میشن. پس تعجب نکن.

حرفش که تموم شد، از کنار پسرک گذشت و وادارش کرد به دنبالش بیاد. ...رفتن به داخل نشیمن و حضور عمه کاترین در کنار خانم وو، ناخواسته کای و تحت تاثیر قرار داد.
چرا که کای، اون نگاه نامحسوس و زیر چشمی عمشو که نثار کریس میشد و دید.
فهمید که قضیه واقعا جدیه.
عمه کاترین مثل همیشه بشاش و سر حال نشون نمیداد. حتی داشت به بهونه خستگی امروزش، از جواب دادن به مادرش طفره میرفت.
...
_چرا اونجا وایسادی عزیزم؟...بیا کنارم بشین که امروز اصلا ندیدمت و دلتنگت شدم.

صدای مادربزرگش، اونو به خودش آورد و با حفظ ظاهرش، خیلی کیوت سمتش رفت و با بوسیدن صورتش، تو بغلش جای گرفت. ...هرچند در این زاویه بهتر میتونست عمشو زیر نظر داشته باشه و عکس العمل کریس و ببینه.
کریسی که با بیخیالی مشغول نوشیدن آبمیوه مقابلش بود و توجهی نشون نمیداد. تا اینکه توسط خانم وو مخاطب قرار گرفت و به ناچار نگاهش کرد:
_تائو حالش چطوره؟...هنوز تو اتاقه؟

قبل از جواب دادن به مادرش، نیم نگاهش و نثار خواهرش کرد و با لحن معنا داری گفت:
_آره. ...بهتر از همیشس. من حسابی مراقبشم و نمیزارم چیزی اذیتش کنه. الانم ازش خواستم بازم استراحت کنه و بیخیال کارش بشه.

صحبتاش مورد تحسین خانم وو قرار گرفتن، ولی بر عکسِ اون کاترین با پوزخندی از جاش بلند شد و جمعشون و ترک کرد.
این حرکت به کای فهموند که قضیه خیلی جدیه و عمش از این بابت راضی نشون نمیده.
############################################
با پایین اومدن از تخت، وحشت زده به کسی که در میزد اجازه ورود داد و منتظر بهش خیره شد.
دیدن قیافه آشنا و آروم کننده کای، خیالشو راحت کرد و نفس آسوده ای کشید:
_تویی!!!پس کریس کجاست؟

کای با بستن در، به مرد قدبلند و مضطرب نزدیک شد:
_پایینه. ...(کمی تعلل کرد)...گفت چه اتفاقی افتاده. عمه کاترین هم پایین بود!

از قبل نگران تر شد و شونه های پسرک و گرفت:
_چیشد؟...حرفی که نزدن؟...کریس عصبی نش...

با خونسردی جملاتشو قطع کرد:
_نه. ....هیچی نشد. فقط فهمیدم عمه کاترین واقعا از این موضوع ناراحته. ...حالا میخواین چیکار کنین؟

 🔥Hot Chocolate 🍫Où les histoires vivent. Découvrez maintenant