𝐋𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐒𝐥𝐮𝐭

15.3K 1.1K 279
                                    

همه ی ما گاهی مجبور میشیم برای نجات دادن جون عزیز ترین فرد زندگیمون حتی جونمونم بدیم
دزدی که دیگه یک بخش کوچک ازون کاره

من جئون‌جونگکوک مجبورم
از اولم برای زندگی کردن مجبور بودم
من محکومم به نفس کشیدن بی هدف
محکومم به زندگی ای که توش مرگ موج می‌زنه
ولی زنده موندم که به مادرم کمک کنم
اون الان بیشترین نیاز رو به من داره
و من جئون جونگکوک ۱۹ ساله باید نجاتش بدم
باید خرج عملش رو دربیارم وگرنه می‌میره
تنها دلیل نفس کشیدنم می‌میره
جلوی چشمام پرپر میشه و نمی‌تونم کاری بکنم

از مدتی که به سقف خیره بود یک ساعت می‌گذشت ، توی افکارش غرق بود که با به صدا دراومدن موبایلش به خودش اومد
با دیدن اسم چِن لبش رو وارد دهنش کرد و دستش رو روی قلبش گذاشت
قرار امشبشون رو فراموش نکرده بود
بعد از اینکه ضربان قلبش رو کنترل کرد دکمه پاسخ رو فشار داد
+ کوک؟ زنگ زدم ساعت رو بهت بگم آدرس رو واست فرستادم
- مط...مطعنی...خونه نیست؟
+ هی...جونگکوکی مطمعمنم...و بهت اطمینان میدم اگه بتونیم پولارو برداریم می‌تونیم از این محله ی لجن...از این شهر مزخرف فرار کنیم

پسرک نفس لرزونش رو بیرون داد و به صدای سرفه های مادرش که حالا مثل شلاقی به روحش برخورد‌ می‌کرد گوش داد
برای انجام کارش مصمم شد و دوباره شروع به حرف زدن کرد

- چِن....می‌ترسم...ولی...میام...من چیزی برای از دست دادن ندارم
+ ایول پسر،عالیه فقط یک ذره دیگه صبر کن تا پولدار شدنمونو ببینی
- ساعت رو نگفتی بهم
+ داشت یادم می‌رفت...امشب ساعت ۱۱ حله؟
- می‌بینمت
+می‌بینمت

گوشی رو قطع کرد و سعی کرد نفس هاش رو منظم کنه
به ساعت مچیش خیره شد
ساعت حوالی ۹ بود
به جون پوست لبش افتاده بود و مدام می‌کندشون و به خونی که حاصل از کندن پوست لبش بود اهمیتی نمی‌داد

× جونگکوک؟ پسرم؟ نمی‌خوای بیای شامتو بخوری عزیز دلم؟

حاضر بود ریَش رو درجا دربیاره و به مادرش اهدا کنه تا فقط اون صدای بهشتی رو هیچوقت از دست نده
قطره اشک مزاحمی رو که گوشه ی چشمش بود پاک کرد و سعی کرد صدای ضعیفش رو به مادرش برسونه
- الان میام مامان

بدون هیچ‌ حرف اضافه ای به طبقه ی پایین رفت
زمان مثل باد و برق گذشت تا اینکه خودش رو جلوی خونه ی کیم تهیونگ، مدیر عامل بزرگترین شرکت سئول دید.
با چِن به ابهت خونه زل زده بودن و آب دهنشون رو قورت می‌دادن

- تو...می‌شناسیش؟
+ معلومه که اره...اون خیلی معروفه و این کار خیلی ریسک داره ولی به امتحانش می‌ارزه

محکم مشتی به شونه چن زد و با حرص گفت:

- تو منو اوردی جایی که حتی خودتم نمی‌دونی صاحبش کیه؟ اگه کله گنده باشه می‌دونی دوتامونو باهم میندازه جلو سگاش؟ اره؟ اینارو می‌دونی و بازم منو اوردی اینجا؟
+ هی بانی آروم باش...اون الان خونه نیست من مطمعنم حتی بادیگارداشم با خودش برده پس دلیلی واسه نگرانی نداریم اوکی؟

•𝐘𝐨𝐮𝐫𝐬Unde poveștirile trăiesc. Descoperă acum