قهوه جیک روبهروش گذاشت و صندلی اُپن عقب تر کشید تا راحت تر بشینه.
زین- حتی یه تشکر سادم نکرد. آخه روانی اگه من نبودم که مرده بودی.
جیک سریع صورتش برگردوند تا زین با دیدن خندش بیشتر عصبی نشه.
سرفه مصلحتی کرد و دستش دور فنجون حلقه کرد.
جیک- در این حد حالش بد بود؟
زین آروم سرش تکون داد و به گوشه نا معلومی خیره شد..
زین- تا به حال اینجوری نترسیده بودم جیک . پشت در اتاقش افتاده بود . بدنش میلرزید سرد بود.
جیک- پس واقعا حالش بد بوده !
زین سریع از حالش قبلیش بیرون اومد و به جیک پرید
زین- دو ساعته دارم چی میگم؟
جیک-حالا تو بخاطر این عصبی که ازت تشکر نکرده؟
زین پوزخند صدا داری زد و از جاش بلند شد....
زین- کی گفته من عصبانیم؟ اصلا چرا باید برام مهم باشه؟
جیک شونههاش با بیخیالی بالا فرستاد و پاهاش روی هم انداخت.
جیک-شاید چون از دیروز که برگشتی داری راجبش حرف میزنی.
زین نفسش با صدا بیرون داد و با اخم همیشگیش به جیک نگاه عصبی انداخت.
زین- از اولم نباید میومدم اینجا.
کتش از روی مبل برداشت و به حالت دو از خونه جیک بیرون زد.
جیک که از دیروز جلوی خنده هاش گرفته بود آزادانه خندید و مبایلش از جیب شلوارکش بیرون کشید.
اسم زین لمس کرد و منتظر وصل شدن تماسش شد.
زین-چیه؟
جیک- شب که برگشتی برای منت کشی شامم با خودت بیار حوصله آشپزی ندارم.
زین فحشی زیر لب بهش داد و گوشی روش قطع کرد.
دستش روی زنگ نگه داشت و پاهاش با ریتم تکون داد.
بعد از چند دقیقه بالاخره در با صدای بدی باز شد....
لیام که بخاطر زنگ زدنای پشت سر هم از خواب پریده بود با اخم سرش بیرون برد.
لیام- بله ؟
با صدای لیام زین سمت در برگشت و با دیدن وضعیت آشفته لیام لبش آروم گاز گرفت.
موهاش بهم ریخته روی پیشونیش ریخته بود و چشماش پف کرده بود.زین- خواب بودی؟
لیام کلافه سرش تکون داد و در برای زین بازتر کرد و خودش عقب کشید.
زین با وجود تاریکی بیش از اندازه خونه آروم قدم برداشت و طبق عادتش سمت نشیمن رفت.
زین- فردیام خوابه؟
YOU ARE READING
DUSK TILL DAWN
Fanfictionتو به من محکومی زین مالیک.. محکوم به اینکه از طلوع تا غروب کنارم باشی... . . . . . . این اولین فف منه امیدوارم دوستش داشته باشید :) خودم که کلا خنثی نسبت بهش. اگه نظری راجب روند داستان بود حتما کامنت بزارید عشقتون کشید vote بدید نخواستیدم عیب نداره...