(P32)

1.4K 227 319
                                    

با خنده ماهیتابه تکون داد و به لیام که همراه آهنگ بدنش تکون میداد و میخوند خیره شد..

زین-به جای اینکارا تمرینت بکن لیام فردا مسابقه داری‌

با خنده گفت و روغن توی ماهیتابه ریخت‌..

لیام-او آقای سرآشپز مالیک اون همه روغن برای بدن من زیادیه..

تکه‌ای از گوشت سرخ شدرو سمت لبای لیام گرفت...

زین-باید بخوریش ببینی چه طعمی داره.

لیام ابرویی بالا انداخت و کمی روی بدن زین خم شد..

دستاش کنار بدن زین روی کانتر گذاشت و به چشم هاش خیره شد...

لیام-خیلی چیزا هست که باید خورد و دید چه طعمایی دارن زین.

زین با خنده بوسه ریزی روی لب های لیام گذاشت و از زیر دست لیام خودش بیرون کشید..

زین-به تمرینت برس پین..

لیام خنده بلندی کرد و به تمرینش ادامه داد..

زین-فردا مسابقرو میبری اونوقت فقط یه مسابقه و یه برد دیگه تا قهرمانی فاصله داری.

لیام سری تکون داد و به حرفای زین لبخند زد.

لیام-ما تو همه‌ی مسابقه‌ها قهرمان نمیشیم زینی. دنیای بوکس خیلی با ورزشای دیگه فرق داره ما کاپ بالای سرمون نمیبریم.

زین-حالا هر چی

زین با بیخیالی زمزمه کرد...

لیام با خنده به تمرین خودش ادامه داد و هر از گاهی نگاهی به زین که خودش با ریتم آهنگ تکون میداد و سعی میکرد از روی گوشیش غذا درست کنه مینداخت...

زین-لی . لیامم . با توام لیاام
صدای آهنگت کم کن.

زین بین صداهای آهنگ و داد و بیدادای لیام موقع تمرین فریاد کشید و سمت سیستم پخش رفت.
صدای آهنگ کم کرد و با اخم به لیام خیره شد.

زین-صدای خودت کمه؟ آهنگم زیاد کردی صدای هیچی نمیشنوی دو ساعته دارن در میزنن

زین غر زد و دوباره به آشپزخونه برگشت.
لیام با خنده که جزئی از زندگیش شده بود با حوله سفیدی تنش خشک کرد و سمت در قدم برداشت.
چند روزی از موندن زین تو خونش میگذشت و توی همین چند روز به غر زدن هاش بطور عجیبی عادت کرده بود.

از چشمی نگاهی به پشت در انداخت و وقتی چیزی جز سیاهی ندید در آروم باز کرد و بدن لختش پشت در قایم کرد..

با دیدن فردی و نایل که منتظر نگاهشون به در دوخته بودن لبخندش پررنگ تر شد...
از پشت در بیرون اومد و فردی محکم بین بازو هاش فشار داد.

فردی-دلم برات تنگ شده بود لیام‌.

فردی با بغض زمزمه کرد و به بدن لیام چنگ انداخت.

DUSK TILL DAWN Where stories live. Discover now