more than life (P23)

1.1K 242 56
                                    

از سکوت زین استفاده کرد و سمت آشپزخانه پا تند کرد..
با استرس مشت آب سردی به صورتش پاشید و نفس حبس شدش بیرون فرستاد.

لیام- یه چیز بیشتر از زندگی؟ بدون دلیل؟ این حرفا از کجا اومد؟

سرش بین دستاش گرفت و خودش روی نزدیک ترین صندلی انداخت...

ذهنش تو خالی ترین حالت قرار گرفته بود و هیچ ایده‌ای نداشت قدم بعدی چی میتونه باشه؟

زین- لیام؟

با شنیدن صدای زین سرش بالا گرفت و به چشماش خیره شد.
دنبال چیزی تو اون چشما میگشت اما حیف که چشم های زین هیچوقت باهاش حرف نمیزدن....

زین- من باید برم.
جیک حالش خوب نیست زنگ زده برم دنبالش.

سرش با نارضایتی تکون داد و زین دنبال کرد
کاش حتی ثانیه های بیشتری کنارش سپری میکرد تا حداقل برای دلیلش اسم پیدا کنه !

زین تا در همراهی کرد و به محض اینکه دست زین روی دستگیره در رفت
انگار که جرقه‌ای تو ذهنش خورده باشه خودش به در چسبوند و در بست.

دستش دور مچ زینی که کمی عقب میکشید حلقه کرد و سمت خودش کشید
سرش به گوشش نزدیک تر کرد و جوری که حتی صداش به دیوارای خونه هم نمیرسید زیر گوشش زمزمه کرد....

لیام- فکر کن زین.
فکر کن ببین چی بیشتر از یه زندگی لازمت میشه.
من حاضرم بهاش هر چی که باشه بدم تا تو داشته باشیش.

از‌گوشه چشم به لیامی که با هر حرفش
با نفساش پشت گوشش نوازش میکرد خیره شد.

زین-بی دلیل؟

لیام-نه
ولی دلیلش ازم نپرس.

زین آروم سرش تکون داد و با ول شدن مچ دستش عقب کشید و با گیجی خداحافظی سرسری کرد....





با حس باد سردی که بین لباساش میپیچید لبه های کتش بهم نزدیک تر کرد و سرش بین یقه لباسش پنهان کرد.

سیگار رُل شدش بین لبای خشکش فشار داد و دستش دور فندکش پیچید...

چیزی از حرفای لیام نمیفهمید
متوجه منظورش نمیشد

زین هیچوقت جز جیک با کسی انقدر احساس نزدیکی نمیکرد و همین گیجش میکرد...

درواقع هیچکس جز جیک انقدر بهش نزدیک نمیشد !

سیگار دیگه‌ای روشن کرد و دستش برای تاکسی دراز کرد.














لیام- کارا چطوری پیش میره نایل؟

نایل-هنوزم باورم نمیشه لیام. خواب نما شدی؟

لیام-فقط کاری که گفتم بکن.

نایل-من به عنوان وکیلت باید بدونم چیشده که یهو همچین تصمیم بزرگی گرفتی !

DUSK TILL DAWN Où les histoires vivent. Découvrez maintenant