به درک هر چی دلش میخواد بگه مگه مهمه؟!
از پله های قدیمی عمارت پایین رفتم...واوشوگا جدی میگفت...
تمام کاناپه ها پر بودن از دختر. پسرا.راحت باشید برید تو هم!وات د فاک اون بالا هزار تا اتاق کوفتی هست.برید اونجا هر گوهی میخواین بخورین.
چشمامو تو کاسه چرخوندم و سعی کردم بدون توجه به اون هرزه ها شوگارو پیدا کنم.اگه قرصا الان اثر کنن فردا باید لنگ لنگ زنان برم دانشگاه.
اونجاعه.کنج سالن روی کاناپهی چرم مشکی کنار همون پسری که صبح دیدمش....اوه اسمش چی بود؟...جین؟و همون مو بلونده و چند تا پسر دیگه نشسته.
به سمتشون قدم بر داشتم و وقتی با شوگا چشم تو چشم شدم با یه لبخند زوری بغلش نشستم.
"نمیخواستی بیای که"
چشمامو تو کاسه چرخوندم و با کلافگی لب زدم
"اعصابم تو اون چهار دیواری به فاک رفت"
"تو اتاقت راحتی؟"
سرمو به سمت منبع صدا که میدونم کیه برگردوندم و با نیش باز لب زدم
"نه"
شروع کرد که خندیدن.فکر نکنم قرار باشه از این خوشم بیاد.وقتی میخنده بیشتر مطمعن میشم یه بچه سوسوله پولداره.
دست از خنده کردن برداشت و با لبخند محوی.و لحن ملایمی همونطور که دستشو دور گردن پسره مو بلوند میذاشت لب زد
"مهم نیست چون بهترین اتاق اینجا رو بهت دادم اونم بدون پول"
بی توجه به حرفش به پشتی کاناپه تکیه دادم و دم گوش شوگا طوری که مثلا کسی نفهمه به ارومی لب زدم
"اون پسره...چی بود اسمش...هوسوک کجاست"
با چشمای وحشی تو یه ثانیه سرشو به سمتم برگردوند و با فک قفل شده لب زد
"جونگکوک گفتم دور اونو خط بکش"
طبق عادت چشمامو تو کاسه چرخوندم و با ریلکسی لب زدم
"چرا وحشی میشی.فقط میخوام ببینم چه شکلیه"
هوفی کشید.دستاشو با کلافگی روی صورتش بالا و پایین حرکت داد و به ارومی چند سانتی گوشم گفت
"خب فقط خفه شو الان میفهمه.همینی که کنارم نشسته"
جملهی اولشو نادیده گرفتم و با نیش باز به جلو خم شدم تا وامل ببینمش.سرش تو گوشیش بود.موهای قهوهای کم رنگی داشت و سر تا پا مشکی پوشیده بود.استینش کوتاه بود و تتو هایی که کل دستشو پوشونده بودن قابل دیدن بودن.صبر کن...اون...اون چرا داره بال در میاره؟...
با انگشتم بهش اشاره کردم و شروع کردم قهقهه زدن.اونقدر بلند میخندیدم که شکمم درد گرفت.با یه دست شکممو نگه داشته بودم و با یه دست بهش اشاره میکردم و بلند ببند میخندیدم.
VOCÊ ESTÁ LENDO
Love mansion[Vkook]
Fanficجونگکوک پسر پولداری که از پدرش فراری بود پا به عمارتی میزاره که وی ام داخل یکی از اتاقاش زندگی میکنه...با تحدید پدرش مجبور میشه به خونه برگرده تا توی مهمونی حظ ر داشته باشه اما برای عصبی کردن پدرش وی رو که بدنش پر از تتو بود و موهاش به رنگ قرمز داشت...