"من تو این خراب شده پامم نمیزارم"
"پس برو تو پارک بخواب"
"دهنتو ببند تا نبستم"
"بهت میگم خوابگاه دانشگاه میگی تو این خراب شده پامم نمیزارم.بهت میگم بریم عمارت ما میگی بمیرمم اونجا نمیام.پس برو تو پارک بخواب راحت تری"
"عمارتتون کدوم جهنمیه"
نیشخند مضخرفش دوباره رو لباش نشست.دستشو بالا اورد و توی موهای مشکیم فرو کرد و بهمشون ریخت.
"افرین پسر خوب. همین بغل زیاد راه نیست"
بدون اینکه دستای توی جیب هودیمو بیرون بیارم.چند قدم ازش دور شدم تا بیشتر از این موهایی که تازه رنگشون کردمو سه ساعت جلوی ایینه باهاشون ور رفتم رو بهم نریزه و گند نزنه به اعصابم.
"فقط دهنتو ببیند شوگا"
نیشخندش از رو لباش کنار نرفت.پشت کرد بهم و تو پیاده رو حرکت کرد.میمیره حرف بزنه؟اره این چه سوالیه میمیره.شک دارم حتی موقع به فاک دادن بقیه ام هیچ حرفی بزنه.حتما وقتی از دختره یا پسره میخواد به پشت بخوابه گوشه تخت صاف میشینه و پوکر بهش زل میزنه تا خودش بفهمه.چند شب پیشم توی پارتی وقتی رفتیم اتاق روی تخت نشست تا لباسامو در بیارم.بدون هیچ حرفی.ولی وقتی زبونش وا بشه رگباری میزنه.
پاهامو تند کردم تا بهش برسم.
"اگه یه مشت بچه درس خونه هرزه اونجا باشن نمیمونم"
شونه هاشو بالا انداخت و حتی کوچیک ترین نگاهی ام بهم نکرد.لعنت بهت شوگا که اینقدر گند میزنی به اعصابم.
"اون پسره ای که دربارش حرف میزدی ام اونجاست؟.اسمش چی بود....اهه...اها هوسوک"
سر جاش وایساد و به سمتم بر گشت.با اینکه سعی میکردم نیشخندمو پنهون کنم ولی وقتی صورت قرمز شدشو از عصبانیت میبینم خیلی کارم سخت تر میشه.
"فکرشم نکن.جونگکوک،دارم میگم.دورشو خط بکش"
به تقلید شونه ای بالا انداختم و اروم به جلو قدم برداشتم تا بهم برسه.به درک این همه اون رید به اعصابم یه بارم من.حضورشو کنارم احساس کردم.با گوشهی چشمام میتونستم ببینمش.همونطور که دوباره کنار هم راه میرفتیم دست راستم رو وارد جیب پشتیه شلوار مشکی جذبم کردم و میون سه تا ماری که تو جیبم بود دوتا رو بیرون کشیدم.از دیروز لب به هیچی نزده بودم.
"میخوای؟"
نیم نگاهی به ماری که تو دستم بود انداخت و سرشو تکون داد.
"نه. میخوام پاکسازی کنم"
شونه ای بالا انداختم.ماری اضافه رو دوباره به جیبم برنگردوندم.نیاز میشد و حوصله ندارم دوباره دست بکنم تو جیب تنگ شلوارم.فندک مشکی رنگی که یادم نمیاد از کجا خریدمش یا کی بهم داده یا از کجا بی اجازه برداشمش رو از توی جیب هودیم بیرون کشیدم تا ماری لای لبام رو روشن کنم.
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Love mansion[Vkook]
Hayran Kurguجونگکوک پسر پولداری که از پدرش فراری بود پا به عمارتی میزاره که وی ام داخل یکی از اتاقاش زندگی میکنه...با تحدید پدرش مجبور میشه به خونه برگرده تا توی مهمونی حظ ر داشته باشه اما برای عصبی کردن پدرش وی رو که بدنش پر از تتو بود و موهاش به رنگ قرمز داشت...