D1

17 1 0
                                    

از بار انداختنش بيرون ...

-وقتي جنبه نداري غلط ميكني تا خرخره ميخوري ! يه بار ديگه ببيمت زندت نميزارم ، شانس اينبارم از ور اون شهرت كوفتي بود لعنتي عوضي

شب بود ، يكم كه نيگاه كرد چند جفت چشم مترحم رو ديد ،براش مهم نبود ،مزه خون باعث شد يه دستي به دهنش بكشه، لبايي که یه زماني با انواع مختلف مراقبت كننده ها اغشته ميشد الان به خاطر ضربه مشت خونيه ،براش مهم نبود

راه افتاد توي راه هرزگاهي با يكي برخورد ميكرد و فوش نسارش ميشد،براش مهم نبود ...خيلي وقت بود براش هيچي مهم نبود جز اين درد لعنتي ،همه ي فكرش اين بود الان كجاست كه چرا رفت يهو مثل باد اونم بي خبر براش مهم بود اون داروهاي كوفتي رو ميخوره يا نه ،قلبش ميسوخت از دلتنگي از دوري از بي خبري از دلشوره ، خيلي ميسوخت و هيچي ارومش نميكرد ،اولش با جنون ميخوند شايد كار ارومش كنه بعدش شروع كرد ساز زدن هزار تا اهنگ يه عالمه جايزه هنوز قلبش ميسوخت اونم كنار گذاشت به بطري دستش نيگاه كرد يه ضرب بالا كشيد هر شب بيشتر از شب قبل ...

-توام ارومم نميكني لعنتي

صداي بوق ماشين و كشيده شدن دستش ، اصلا نفهميد كه وسط خيابون داشت قدم ميزد يا اينكه كي دستشو كشيد، سرشو بلند كرد،هميشه بود....بازم مهم نبود،تنهايي رو ترجيح ميداد بي توجه به مسير دستشو محكم كشيد درباره مسيرشو رفت اينار محكمتر كشيده شد جوري كه داشت پرت ميشد زمين

-ديوونه شدي؟؟ داري خودتو نابود ميكني ! فك ميكني با اين كارا بر ميگرده؟!چه زود تسليم شدي؟! چه زود باختي!

حس كرد داره خفه ميشه؟ اين چي ميگه!زود؟؟؟از عصبانيت نفس نفس ميزد شيشه دستشو محكم پرت كرد جوري كه بغل كيونگي خورد شد

-زود ؟؟؟؟ تو چي ميدوني لعنتي كه حرف مفت ميزني ؟ هاننن ؟ يه سال شد ميفهمي يه ساللل

یخ زد جمله ای گفته بود تو سرش بلند و  مثل صدای ناقوس بار ها تکرار شد ، پاهاش نكشيد انگار تا الان داشت خودشو گول ميزد تا باور نكنه،يك سال!! افتاد رو زانوهاش اشكاش ريخت و داد ميزد

-يه ساله نديدمش يه سال بوش نكردم يه ساله بغلش نكردم يه ساله دلتنگم نشده يه ساله نگرانم نشده يه ساله دستاش صورتمو نوازش نكرده ، يه ساله لباش لبامو نبوسيده ، يه ساله قلبم ميسوزه يه ساله پر از سوالم يه ساله اب شده تو زمين زود جا زدم؟ باشه من ضعيف من خاك تو سر ...كيونگ نفسم بود مگه ميشه بي نفس زندگي كرد؟؟؟

نميخواست پاشه دلش خون بود كيونگي دو زانو نشست جلوش، حالا قلبش درد میکرد انگار سرنوشت لعنتی اونو تو دستاش فشار میداد جوری که از درد نفس کم میاورد از دور سهون و ديد كه داره مياد اومد بلندش كرد

-هيونگ درست ميشه مطمنم ، تكيه كن به من

تو ماشين چشاشو بست تا از شر نصيحتا و دلداري ها خلاص بشه ، مشكل از اونا نبود، درد اون بزرگ بود.زمزمه ها رو مي شنيد.

-بايد ببريمش خونه مادرش نبايد اونجا تنها بمونه

+نه هيونگ اونجا نه خانوادش ببيننش حالشون بد ميشه ببريمش خوابگاه

#من هيجا نميام

+ مياي هيونگ اگه نياي من ميام پيشت حرف اضافي هم موقوف

#سهون

سهون کلافه توی موهاش دست کشید ....

+ محض رضای خدا هیونگ یکم به فکر ما باش فکرم اسوده نیس وقتی با این حال تنهایی اگه یه ثانیه فقط یه ثانیه کیونگی هیونگ دیر رسیده بود.....نمیخوام بهش فکر کنم حتی تصورشم عذاب آوره..

وقتی توی چشاش هجوم اشک رو دید قلبش بیشتر به درد اومد،لعنت بهش لعنت به احساسش لعنت به همه جیز لعنت به این سرنوشت کوفتی که این بلا رو سرشون اورده....دست خودش نبود...رفتار و کاراش دستش نبود... عذابش میداد وقتی میدید برادراش چقدر به خاطر اون ناراحت بودن ولی...ولی دست خودش نبود....زخمش عمیق تر از اینا بود که بتونه پنهونش کنه.....

Distance Where stories live. Discover now