I2

11 2 0
                                    

تمام دنيا را

سياه و سفيد دوست دارم

به جز تو

تو رنگی ترين اتفاق منی

.

.

.

امروز سومين روز از برنامه بود و كه قرار بود كيك بپزيم ،شايد سومين روز از يه رويا كه اگه هم باشه دلم نميخواد تموم شه هيچوقت حتي به بهاي كل عمرم .توي دو روز گذشته قدر يه عمر بيشتر عاشقش شدم ؛هر لحظه هر كلمه اش شيريني خاص خودشو داشت. به نظرم عاشقي هميشه بي منطق ترين اتفاق ممكنه قبلا فكر ميكردم يه سقوطه به اعماق تاريكي ولي الان يه پرواز به روشني ميبينمش...عشق مثل يه چشمه ميمونه كه هيچ وقت سيرابت نميكنه هر بار كه جرعه اي ميخوري تشنه تر ميشي ..دارم تی شرت کرم وشلوار مشکیمو در میارم روشم یه بارونی قهوه ای کلاه دار تا بتونم یه دل سیر زیر بارون قدم بزنم ،بارونیمو خیلی دوست دارم چون خیلی اتفاقی توی یکی از عکساش دیدم همرنگ همین اونم یکی داره :)

.

.

الان وسط برنامه است و قطعا دارین فک میکنین که به چه دلیلی من دارم مینویسم؛جدا از اینکه سر کیک پختن تو سر هم زدیم و تقریبا با ارد دوش گرفتیم و ۸۰٪ برنامه کات شده و کارگردان میخواد کله مارو بکنه که گروه بک مارو نجات داد حدس بزنین چرا ؟! چون زدن ترکوندن  آشپز خونه رو رسما و الان دارن با کپسول اونجا رو خاموش میکنن :))))) چانم از خنده  رو زمین غش کرده..و من نمیتونم لحظه ای چشم ازش بردارم و همش تو دام اون گودی کوچیک و عمیق روی صورتش میوفتم ...داره.. داره نگام میکنه ...اه خورشید جدا که خیلی بی عرضه ای . باید برم تا بیشتر سوتی ندادم ... فعلا 

.

.

.

از یاداوری اون روز لبخند قشنگی زد ...تازه یخ خورشید آب شده بود و حالا منیجر قسم داده بود بک و اون میتونن توی کمتر از ۱۲ ساعت یه کشور رو نابود کنن...و من اونروز جادوی خنده هاش شدم ....دفترچه رو باز کرد و برگ بعدی رو شروع به خوندن کرد ...

بازم کابوس دیدم ....همون کابوس همیشگی.... امشبم تا صبح بیدارم .....نمیدونم شبای کره ترسناکه یا من ترسو شدم....همش میترسم پیدام کرده باشه...خدایا خودت نجاتم بده...

.

.

.

نیم خیز شد....چی میتونه انقدر بترسونتش ...یه برگ جلو رفت ولی در کمال تعجب دید چند برگ از دفتر کنده شده...برگشت زیر تخت و هم جای اتاق رو دید..نبود...یه حس بدی بهش  میگفت یکی قبل تو اینارو خونده چان

Distance Where stories live. Discover now