بعد از پيدا كردن سونيا ديگه خوابگاه نرفت، توي خونه اتاق مهمانو بهش داد،براش كلي لباس وسيله خريد؛وقت گذروني كنار سونيا از دلتنگيش كم ميكرد، بهش اميد ميداد...چيزي كه مدت ها از دست داده بود.يه روز بر حسب اتفاق سونيا رفت توي اتاق چان كه با يه قاب روي ميز رو به رو شد كه بهش يه گردنبند خيلي ظريف اويزون بود يه گيتار بلوري كه توش پلاك يه اسم اويزون بود. به عكس نيگاه كرد يه دختر خيلي قشنگ بود كه كمي بهش شباهت داشت.
-اينجا چيكار ميكني وروجك
+هيچي!! داشتم...داشتم...دن..دنبالت ميگمشتم عمو به خدا!!!!
خندش گرفت
-حالا چرا ترسيدي؟ بيا بشنين ببينم
چان دستشو باز كرد و سونيا با يه شك ريسك كرد و گوشه بغل چان قايم شد
+چيزه
-هوم؟
+اون گردنبنده خيلي قشنگه
-اره ،خودم طرحشو دادم ظريف و زيبا مثل صاحبش
+همون خانوم تو عكسه؟
-اره!
+خيلي قشنگه
-تجلي زيبايي روحشه كه تو وجودش نماين ميشه
+كجاست
-هييي...نميدونم
+يه چي بگم؟
-بگو
+من شبيش نيستم^__^
_چرا ،يكم...ولي صدات، خيلي
+اسمش چيه؟
-خورشید
+كجا ديديش؟
نگاه به سونيا كرد كه با چشماي كجنكاو منتظر جواب بود
_تو كافه مادرم، يه روز كه مثل همه روزهايي كه وقت ازاد پيدا ميكرد رفتم كه به مادرم سر بزنم ....
اجازه داد خاطرات باز مسير قلب و مغزشو ببنده ..
.
.
.
اپريل بود و درختاي گيلاس شكوفه دادن ،هميشه از ديدن هواي بهاري انرژي ميگرفتم و ميتونستم روي كارام تمركز بهتري داشته باشم . امروز بالاخره بعد كلي اصرار مادر كه دلتنگه.برنامم با بك بهم خورد و راه كافه رو پيش گرفتم ،توي كافه با گوشيم مشغول ور رفتن با نوت ها بودم كه صدا مادر در اومد ؛
_يه روزم اومدي اينجا دست از كار نميكشي؟؟ مگه من چقدر ميبينمت اخه پسرم
گوشي رو كنار گذاشتم و بغلش كردم چقدر دلم براي اين ناب ترين زندگيم تنگ شده بود...مشغول وقت گذروني با مادرم بودم كه سونگيم اومد تو
-خانم يكي از مشتري ها ميخواد شما رو ببينه
وقتي مادر بيرون رفت مشغول بازي با توبي شدم كه صداي جيغ و خنده يه مشت دختر به گوش رسيد كه كره اي صحبت نميكردن داشتم سعي ميكردم بفهمم كجايي ممكنه باشن كه يهو توبي پريد تو سالن،به اجبار دنبالش رفتم ديدم درست سر همون ميز پر از صدا رفت كه يهو يكيشون جيغ كشيد و توبي از ترس سمت ديگه ميز رفت كه تو بغل اون يكي جا گرفت و اون دختر شروع به صحبت كرد
_هووي وحشي چته! ترسونديش با اون عربدت
_ميدوني از سگ ميترسم خو
_اخه اين فنچ ترس داره؟؟ ميخوره تويه گوشت تلخو مگه
توبي و سمت خودش برگردوند و به انگليسي گفت
_نترسيا اين دوست من خله
تعجب دومم زماني نمايان شد كه توبي تو بغل اون اروم بود...اصولا با غريبه ها گرم نميگرفت و پارس ميكرد اما الان
جلو رفتم
+متاسفم بابت مزاحمت توبي
سرشو بلند كرد و نگاهم كرد ،چشماي قشنگي داشت
_اوه نه اتفاقا خيلي هم بامزه است مثل اينكه تقصير بوي پيراشكي هاست
و توبي رو تو بغلم گذاشت
_ممنون كه اجازه دادين از اين كوچولو نازنين لذت ببرم
خواستم ج بدم كه مادر صدا زد گويا اون كسي كه كارش داشت يه فن بوده ، بعد امضا عكس با اون فن برگشتم ، من حتي اسمشم نپرسيده بودم ...رفته بود؛ نمی دونم چرا دلم ميخواست بيشتر درباره اش بدونم اما نشد ....
مدت ها از اون روز گذشت چندبار ديگه اتفاقي همون روز و ساعت به كافه سر زدم اما نيومده بود.توي اين مدت كمپاني روي يك پروژه نسبتا جهاني سرمايه گذاري كرده بود كه هيچ ارتباطي به هنر و سرگرمي نداشت.پروژه مال دانشگاه ملي سئول بود،يه روز كه در حال تمرين بوديم منيجر وارد اتاق شد البته به همراه يه جنتل من اتو كشيده!
_پسرا چند لحظه از وقتتون رو بايد بگيرم چون مسئله رو بايد بدونين
جونميون جلو رفت و گفت
_چيزي شده؟؟ نكنه فن ميتينگ هفته بعد كنسله؟؟از الان بگم نمي تونيم كنسل كنيم چون چندين باره كه اين ميتينگ بي جهت كنسل شده و...
_سوهو امان بده بذار بگه چه خبره بعد!
صداي چن بود كه داشت سوهو رو ساكت ميكرد؛ليدري خنده اي كرد و منتظر به منيجر نيگاه كرد.منيجر به مرد كنارش اشاره كرد و اون مرد شروع به صحبت كرد
_ سلام! من ميونگ دائه هستم.اول اينكه باعث افتخار منه كه ميتونيم شمارو از نزديك ببينم و همچنين باهاتون همكاري داشته باشم.همونطور كه اخبار جديد كم بيش درباره پروژه جديدا كمپانيتون شايع شده ؛ كمپاني در يه پروژه ي پژوهشي، علمي،دانشگاهي همراه با چند كمپانيه ديگه شروع به همكاري با دانشگاه ملي سئول كرده. اين پروژه نسبتا بزرگه و نتيجه اون ميتونه خيلي تاثيرات مثبت داشته باشه؛در ضمن اين همكاري يه برنامه تلويزيوني براي جذب توجه مردم و حمايت اونها از پروژه قراره ساخته بشه كه اين برنامه از دو سمت تشكيل شده بخش ستاره ها كه شماها بهترين انتخاب براي اين كارين و بخش دانشجويان كه به زودي به اونا ميپردازيم
كيونگي پرسيد
_قراره دقيقا چيكار كنيم؟
_قراره كه به مدت دوماه در ارتباط با هم باشين و از هم چيز ياد بگيرين در طي اين مدت چند سكانس با دوربين ازتون گرفته ميشه.مثلا شما به اونا يه قطعه رو ياد ميدين يا رقصيدن يكي از كاراتون و اون به شما مراحل ساخت يه ماده يا اطلاعات لازم به اونو بهتون اموزش ميده.اين باعث حفظ بعد تفريحي و علمي و تحقيقي پروژه ميشه
_كي قراره با اونا اشنا شيم؟
_به زودي البته بايد بگم كه گروه رد ولووت هم قراره بهمون اضافه شه البته فاز اونها جدااز شما ست و همچنين پارتنرهاي اون ها ادم هاي ديگه اي هستن