I5

10 2 0
                                    

آخ ترکا دست چانیوله برم بگم که اون حواس نداره ..هنوزوارد سالن نشده بودم که با دیدن دختر وسط سالن خشکم زد ...امکان نداشت...عصبی بودم بادیدنش لحظه لحظه آب شدن چانیول از جلو چشام رد شد...خون جلو چشامو گرفت... نفهمیدم تعادل نداره.. نفهمیدم چشاشو فشار میده ... حتی خونای رو زمین رو ندیدم ...یهو دیدم داره سقوط میکنه به دو قدم بزرگ خودمو رسوندم و گرفتمش... یخ بود...صورتش خونی لباش بی رنگ ..همه خشمم دود شد...اگه چانیول اینجوری میدیش قطعا سکته میکرد ...رو دست بلندش کردم به نگبان گفتم ماشینو بیاره توی پارکینگ اول...رو صندلی عقب گذاشتم...نبضش هنوز ضعیف بود سوار شدم شروع کردم شماره گرفتم

+یوبوسیو؟

-یانگ سویه کودن منم بکهیون

+او! هیونگ ببخشید چیزی شده باز چانیول هیونگ دچار حمله شده؟

-نه ولی یه مریض خیلی اورژانسی دارم...کسی نبینه کسی نفهمه دارم میام پارکینگ بیمارستان سریع آماده باشین

قطع کردم ...پامو رو گاز فشار دادم ...خوب میشی جوجه....چه بلایی سرت اومده آخه دختر... رسیدیم تیم دم در بود سریع درو باز کردن و روی برانکارد جسم بی جونشو گذاشتن به منیجر تکس دادم که یه مشکل پیش اومده و بعدا خودمو میرسونم..ماشینو پارک کردم و با دو خودمو رسوندم اورژانس...روی تخت بود بهش سرم و اکسیژن میزدن که یانگ سو با دو اومد سمتم

+هیونگ سابقه بیماری داره؟

-ن..نمیدونم

کلافه دستی تو موهاش کرد و برگشت سمت خورشید...تمام وسایلشو وارسی کرد هیچی پیدا نکرد ...منیجر تا حالا ۵۰ بار زنگ زده بود....نگرانی تموم وجودمو گرفته بود ..اگه چیزیش می شد جوابه چانیول رو چی می دادم....با لرزش جیبم کلافه گوشی رو در آوردم و بادیدن اسم غول بیابونی خشکم زد... انگار حس کرده بود...با تردید اتصال رو وصل کردم...

+بکی خوبی؟ کجایی؟ همه اینجا نگران و منتظریم ....چیز بدی که نشده شده؟ بک؟یا حرف بزن

-خوبم چیزی نیست

+مطمعنی؟ پس چرا نمیای ...از وقتی رفتی دلم بد شور میزنه بهم راستشو بگو

خیره به خورشید که مثل فرشته ها بود جواب دادم

-خوبم....دارم برمیگردم...فعلا

قطع کردم....با تردید رفتم جلو لبه تخت نشستم ...دستشو گرفتم هنوز یخ بود...

-دیدی جوجه...هنوز حست میکنه...توام حسش می کردی؟ ...اشکای این یه سال رو...درد تو سینشو...شکستنشو حس می کردی؟تو این ماجرا تو آدم بده ای پس چرا مثل فرشته ها می درخشی؟؟

دستشو ول کرد و رفت دنبال یانگ سو

.

.

.

صدای سوت توی سرش بود چشاشو باز کرد هجوم نور باعث شد دوباره ببنده و آروم باز کنه سقف آشنای بیمارستان ...بلند شدنش همانا و سرگیجش همانا به زور روی پاش وایساد برخورد پاهاش با سرامیک یخ زده بیمارستان هوش از سر رفته شو برگردوندد سعی کرد تعادلشو حفظ کنه و مسیرشو به سمت در پیش گرفت...با شنیدن اسم چانیول دستش رو در خشک شد.

Distance Where stories live. Discover now