دیشب بعد از چنین دور رابطه با دختر هرزه ی بار و بوکس در رینگ بالاخره احساس سبکی کرده بود..
نمی دانست ساعت چند است اما هوای گرگ و میش بیرون از بار نوید ساعت 5-6 صب را میداد...خود را به اتاق مخصوص خودش و کیونگسو کشیده بود و با همان لباس ها روی تخت به خواب رفته بود..بوی تن کیونگسو و عطرتلخ خودش مدام وقت هایی که کیونگسو را در اغوشش حل می کرد یاداوری می کرد...برای بار هزارم خفه شویی به ندای درونش که "تویه خیانتکاری"را در سرش میکوبید گفت و چشمانش را ازفرط خستگی بست..
ساعت 11 بود که بعد از بلند شدن از خواب با همان ظاهر بهم ریخته اش به شرکت رفته بود..می توانست برای یک دوش مخصر به واحد اخرین طبقه که برای خودش بود برود اما بخاطر کمبود خواب دیشب هنوز هم روی صندلی چرخدار چرمی اش لم داده بود و تاب میخورد..!
با شنیدن صدای در با ریموت آن را باز کرد و با کرختی چشمانش را باز کرد
+لیست کارهای امروز رییس..طبق خواست تون همه جلسه ها کنسل شدن!
_باشه بزارشون روی میز..تمین..اون چرا نیومده؟
_جناب تمین مشغول چک کردن انبار بودن گفتن کس دیگه ای بیاد..
سری تکان داد : باشه میتونی بری!!
از صبح ک به شرکت امده بود تمین هربار از امدن به اتاق جونگین قرار می کرد و خود را مشغول کار دیگری می کرد..هرچه که بود.احتمالا به دعوای دیروزشان بر می گشت اما با شناختی که از او داشت.بازهم این رفتار ها غیر معقول بنظر میرسیدند!..
نگاه سرسری به لیست انداخت و با اطمینان از اینکه بعدا میتواند به ان ها رسیدگی کند دوباره چشمانش را بست ..حدود ساعت 6-5 باید منتظر تماس کیم یونگهو میشد اما اینبار بر خلاق دیروز عجله زیادی داشت تا زود تر با او صحبت کند..
می خواست هرچه زود تر از این استرسی که به جانش افتاده خلاص شود و البته باید برای مهمانی فرمالیته تولد خود را اماده می کرد!!
###
برای بار چهرم نگاهی به لیست انداخت اما اینبار بیخیال شد و کلافه پوشه درون دستش را روی میز کوبید..از صبح روی هیچ کاری تمرکز نداشت واینبار چهارم بود که لیست اقلام انبار راچک می کرد و وسط کار خودش را غرق در فکر پیدا می کرد..بعد از چیزهایی که دیشب در ان کلوپ لعنتی دیده بود حالا مطمن بود که باید برای کیونگسو کاری کند ..جونگین دیشب.. وحشی بود..هرزه بود..خیانتکار بود..جونگین دیشب..اصلا شبیه "جونگین" نبود"فلش بک"
نگاهش را میخ خروجی ساختمان کرده بود و با انگشتانش ضرب تندی روی فرمون گرفته بود..هرکاری کرده بود نتواسته بود خود را راضی کند که در زندگی جونگین سرک نکشد.
YOU ARE READING
🔲 Lies In The Dark🔲
Fanfiction❌❌❌❌❌❌❌❌هشدار:اپ این فیک تا مرداد ماه سال 1400متوقف میشه..اگه نمی خواید داستان نصفه بخونید لطفا داستان رو شروع نکنید❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌ "بهم میگی هرزه..میگی وقتی درد میکشم زیبا میشم.باور کنم که دوسم داری؟" ~اره دوست دارم..انقدر که اگه بری میمیرم~"منم فک می...