🔲 Lies In The Dark🔲

[خانه ی خودکشی ~]

کیونگسو تا خود صب بیدار بود و زمانی که جونگین از خواب بیدار شده بود  خود را به خواب زد تا مثل خیلی شب های شرم آور دیگر..چند ساعتی برخورد مستقیم نداشته باشند..

پرستار مخصوص به اتاق کیونگسو رفت و بعد از بستن زخم ها و تجویز دارو به کیونگسو اخطار داد که تلاش کند رابطه ی سالم تری با جونگین داشته باشد وگرنه مشکلات و عفونت های روده بزرگ حسابی برایش درد سرساز می شوند..

اصولا کسی در این خانه به جونگین خرده ای نمی گرفت..

همه باید با جونگین موافق میبودند..حتی اگر او اشتباه می کرد!!

روی تخت اتاقش دراز کشیده بود..پتوی نرم قرمز رنگی که دور تا دورش را احاطه کرده بود و گرمای مطبوع اتاق حالش را بهتر می کردند..هنوز هم حال خوبی نداشت اما باید برای خود سرگرمی جور می کرد..

مردن در این خانه کار راحتی بود..ام باید مثل آلن کتاب داستان در دستانش نیمه پر لیوان را میدید..فعلا که اگر این کار را نمی کرد از غصه دق می کرد.. کتاب فرانسوی ^مغازه خودکشی^را در دستانش گرفته بود و بخاطر تعداد صفحات کمش با علاقه آن را می خواند تا ببیند سرنوشت این خانواد ی عبوس چه می شود..

قرار بود ترجمه این کتاب را به زودی انجام دهد اما حالا فقط می خواست برای دل خودش آن را بخواند

مدام جملات تحقیر آمیز دیشب جونگین در گوشش اکو میشدند و حواسش را از خطوط کتاب پرت می کرد

_بگو سگمی

_هرزه

_توی سگ کثیفی

با کلافگی چشمانش را فشار داد و کتاب را روی  صورتش گذاشت..

با خودش  تکرار کرد

+جونگین مریضع

+قرص میخورع

+تعادل روانی نداره

+اون حرفارو از ته دلش نمیزنه کیونگسو

+اون دوست داره..دوست داره

و بار ها این حرف هارا با خودش تکرار کرد..

دوباره کتابش را برداشت و به جملات چشم دوخت..این خانه هم یک مغازه خودکشی بود..و ای کاش آلن کوچولویی هم در این عمارت وجود داشت...

قسمتی از کتاب

#مادام..شما بچه دارید؟

*یکی داشتم..در واقع..یه روز اومد اینجا واسه تفنگش گلوله خرید

#اوه

*همه چی رو زشت و سیاه می دید..هیچ وقت نتونستم شادش کنم !!

خانم تواچ غصه خورد و گفت:

#کاش ماهم می تونستیم همین هاروبه این بچمون یاد بدیم..همه چی رو چپکی میبینه.باورتون میشه؟من که نمیدونم چی بگم ..باور کنید همون طور که اون دوتا رو بزرگ کردیم این رو هم بار آوردیم.این هم باید افسرده میشد  ولی همیشه نیمه ی پر لیوان رو میبینه ...دیدش  مثبته !!