[نمیزارم فرار کنی]

687 76 42
                                    

 
با رسیدن به خانه قدم های بلند و سریعش را به سمت اتاق خصوصی کیونگسو برداشت..بدون در زدن  در  را به شدت باز کرد و با انداختن نگاه جدی اش به کیونگسویی  که روی صندلی رو به روی تراس نشسته بود محکم دستور داد:

_سریع تو اتاقم

و در را به شدت کوبید

بعد از تشنج مذخرفی که در هتل کرده بود چند ساعتی در یکی از اتاق ها استراحت کرده بود.بعد از بیدار شدنش تنها چیزی که در ذهنش بود کیونگسو بود...اگر واقها کیونگسو با محبت ها و ناز و نوازشش قصد خام کردن جونگین را داشت چی؟تا بدون ترس جونگین را ها کند..

حاا نسبت به تمامی ملاطفتی که این مدت نشان داه بود خشمگین بود...در طی یک سال گذشته تلاش کرده بود با کیونگسو بهتر رفتار کند و از پوسته همیشه سر خود برون بیاید تا رابطه شان بهتر شود اما حال با فک کردن له حرف های کیم بزرگ احساس خطر می کرد..کیونگسو باید ا جونگین میترسید تا خیال هیچ کار اضافی به ذهنش خطور نکند..محبت به کیونسو مساوی بود با هموار کردن راهش برای ترک جونگن

کریستال را روی سطح سرد میز ریخت و شروع به کشیدنش کرد...اتاق قرمز منطقه امن جونگین بود..اگر ترکش می رد میباخت..

اما جونگین نمیدانست که بردن از کیونگسو...بزرگترین باخت زندگیش محسوی میشد..بردن از کسی که عاشقانه دوستت دارد..خقت بار ترین شکست دنیاست!

لباسش را عوض کرد و به سمت اتاق قرمز انتهای عمارت رفت..کیونگسوی غمگین خسته درست مثل شکاری که با چشمان بته منتظر امدن  ششکارچی است روی تخت دراز کشیده بود..

جونگین بدون هچ وحرفی روی تخت رفت و دست و پای کیونگسو را به چهار کنج تخت بست..

با نگاه به چشمان بسته کیونگسو پوخندی زد و در گوش راستش زمزمه کرد: همیشه می خوای فرار کنی..

 از خواستنم

دیدم

حتی دوست داشتنم!!

پس بزار نشون بدم کیم جونگین سردیو که دوست داشتنش به چشت نیومد!

کیونگسو چشمانش را باز کرد و لبخند مرده ای زد: منم شاید یه روزی نشونت دادم فرار کیونگسویی رو که موندش هیچ وقت به چشت نیومد

عادما به همه چی عادت می کنن جونگین حتی ترس..

چشمان جونگین تارییک و بی روح شدند..

در این رابطه همیشه یکی بود که از دیگری باید مترسید..و جونگین متنفر بود از اینکه نقش ان کسی که می ترسد را بازی کند..دیگر نمی خواست ادم ضعیفه ی داستان ها باشد..

شلوار و لباس زیر کیونگسو را پایین کشید و فندک فلزی را از جیبش در اورد و شعله اش را روشن کرد و در حالیکه نگاه ارام اما ترسناکش را از چشمان کیونگسو بر نمیداشت زمزمه کرد:

🔲 Lies In The Dark🔲Where stories live. Discover now