[معشوقه ی قدیمی]

456 60 22
                                    

با بی حوصلگی نگاه دیگری به ساعت مچی نقره ایش انداخت و دوباره نگاهش را به مرد روبرویش داد که با آرامش مشروب بنفشش را مزه مزه می کرد..

_خب..برنامه چیه؟

+همه کار هارو من قراره انجام بدم..از رزروز سالن تا دعوت مهمونا همشون انجام شدن..فقط باید روز مهمونی با دوست پسر کوچولوت  حاضر شی..

ابرویی بالا انداخت و به پسر اخمو و جدی مقابلش لبخندی زد..

جونگین که با شنیدن "دوس پسر کوچولوت" اخمش پر رنگ تر شده بود پرسید:نمی فهمم چرا انقدر به مسائل مربوط به کیونگسو علاقه نشون میدی..بهت گفتم نمیزارم کسی نزدیکش بشه

انبار کیم بزرگ خنده ای کرد و تکه ای گوشت در دهانش گذاشت:

چون شاید تنها بخشی از زندگیت که سرگرم کننده بنظر میرسه اون پسر باشه

و اضافه کرد :

با اون چشمای افسونگرش

_بار اخره بهت اخطار میدم..دیگه نمی خوام اسمشو از دهن تو بشنوم..

جونگین غرید

_اون کوچولو ام اینجوری برات داغ می کنه؟

_به تو ربطی نداره

به صندلی اش تکه داد و لحن خشکی به خود گرفت تا به مرد مسن روبرویش نشان دهد به او اهمیتی نمی دهد و سیگارش را روشن کرد

+می گن حرف خوبو باید پذیرفت..حتی اگه از دشمنت باشه...

میدونم این همه سال یه اتویی ازش داشتی که تونستی تو چنگت نهش داری..وگرنه کی 5 سال پای یه آدم مثل تو میمونه؟

_از نظر تو هیچ کس نمیتونه منو تحمل کنه این چیز جدیدی نیست

+از نظر خودت چی؟راحته موندن با آدمی که  صفر و صدش باهم سه ثانیه فاصله داره؟

میدونم تازه از بیمارستان اوردیش خونه..یکم فکر کن و ببین بقیه زوجاهم ماهی یکی دو بار میرن بیمارستان؟

دود سیگارش را بیرون داد و قلپی از مشروبش خورد

_الان قراره نقش مادر ترزا رو بازی کنی کیم؟

+انقد مقاومت بیخودی نکن جونگین..فقط می خوام بگم حواستو جمع کنی..با هرچی که این مدت به زور نگهش داشتی خدافسی کن..چون مطمعن باش دیگه بدردت نمیخوره..فک می کنی اگه 4 سال تمام از ی چیزی بترسوننت بازم ازش میترسی؟ ادما به همه چی عادت می کنن جونگین حتی ترس..

دستانش رو روی میز گذاشت و با ولوم پایین تری ادامه داد:

یه چیز دیگه برای نگه داشتنش رو کن..مشخصه که نمیتونی با  بهونه های 4-5 سال پیش پا بندش کنی!

_چرا همش می خوای به من القا کنی که قراره کیونگسو بره؟اون دوسم داره..اینکارو نمی کنه

🔲 Lies In The Dark🔲Where stories live. Discover now