حدود یک ساعتی میشد که در کانتکت هایش روی اسم جونگین استپ کرده بود..اما هنوز نتوانسته بود بهانه ای پیدا کند تا بواسطه ان از جونگین حرف بکشد..نباید جوری عمل می کرد که همین چند تا سر نخ را هم گم می کرد..
احتمالا از دور یک ادم علاف بیکار بنظر میرسید که از فضولی تمام فکرش را به زندگی ریییسش که از قضا بهترین دوستش هم هست داده اما در واقعیت ..تمین بیشتر از هرچیزی در زندگی اش به دوستش اهمیت میداد دوستی که بعد از پدر و مادر فوت شده اش برادری را در حقش تمام کرده بود...می خواست زحمات و کمک های جونگین را به او برگرداند..جوریکه حتی خود جونگین هم تصورش را نمی کرد..از طرفی...پسرک مهربان شرینی که جونگین به او علاقه مند است..کسی بود که می توانست بیشترین میزان ضربه را در این ماجرا بخورد..و این چیزی نبود که تمین را عصبی نکند
با حس بوی گند سس کچاپ که از مهمانی دیشب روی مبل مالیده شده بود صورتش را در هم کشید و از حرص موبایلش را روی مبل روبرو پرت کرد..بعد از مهمانی خودمانی دیشب که با هم باشگاهی هایش گرفته بود و مست کردن شبانه شان به قدری خل و چل بازی در اورده بودند که خانه به معنای واقعی کلمه میتواسنت به زباله دانی تغیر کاربردی بدهد..حتی همین جایی هم که روی مبل نشسته بود بعد از کنار زدن یک تن لباس پیدا کرده بود..
به لطف مرخصی بد موقع امروز ک بخاطر مستی و بیحوصلگی اش گرفته بود باید کل روز را کار می کرد تا عقب ماندگی های چند روز را جبران کند..با فکر کردن به تمامی مشکلاتش لگدی به گوشه مبل زد و به قصد خوردن یک لیوان آب از جایش بلند شد که با فکری که به ذهنش خطور کرد سرجایش ماند..
چه چیزی از این بهتر!!
بالاخره لبخندی از روی پیروزی زد و بشکنی زد..این بهترین راه بود تا از اتفاقات خانه ی جونگین خبر دارد شود
گوشی را برداشت و بعد از گرفتن شماره منتظر صدای جونگین شد
..
_سلام رییس..میشه برای یک روز خدمه هاتو بهم قرض بدی؟
###
با پیچیدن صدای کلاویه های پیانو نگاهش را از کتاب روبرویش برداشت..یکی دو ماهی بود که جونگین طرف پیانو اش نرفته بود..دوباره نگاهی به کتاب قطور جلویش انداخت و لبخند شیرینی زد طوریکه چشم هایش خط شدند:
_کتاب عزیزم..میدونم چند ماهه دارم میپیچونمت اما الان داره جونگین پیانو میزنه..و خودتم میشنوی که چقدر قشنگه..پس بهم حق بده که بازم بپیچونمت..اما میام سراغت..هم؟
با عذر خواهی از کتاب فرانسوی جدیدش از اتاق بیرون رفت و از بالای پله ها به جونگین نگاه کرد..که چطور با هنرمندی تمام انگشتانش را روی سطح پیانو می کشد..که چقدر پشت ان پیانو شبیه شاهزاره قصه ها بود..لبخندش بزرگ و بزرک تر شد و با نگاه شیفته اش جونگین را رصد می کرد..
YOU ARE READING
🔲 Lies In The Dark🔲
Fanfiction❌❌❌❌❌❌❌❌هشدار:اپ این فیک تا مرداد ماه سال 1400متوقف میشه..اگه نمی خواید داستان نصفه بخونید لطفا داستان رو شروع نکنید❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌ "بهم میگی هرزه..میگی وقتی درد میکشم زیبا میشم.باور کنم که دوسم داری؟" ~اره دوست دارم..انقدر که اگه بری میمیرم~"منم فک می...