^فلش بک^
ساعت 6 عصر بود و بالاخره کار های شرکت تمام شده بودند و اجازه برگشت به خانه را از رییس کیم گرفت!!امروز رییس خیلی مهربان شده بود و حتی کیونگسو را هم برای نهار به اتاقش دعوت کرده بود و در جواب سوال کیونگسو که چرا مثل همیشه نهار را تنها نمی خورد گفته بود:
"تو خیلی قشنگ غذا میخوری..وقتی میبینمت اشتهام بیشتر میشه"
اگرچه این جملات خیلی امیدوار کنده و تا حدی هم عاشقانه بنظر می رسیدند اما کیونگسو سعی می کرد خیلی به آن ها دل نبند و کار احمقانه ای نکند که وضعیت سامان را نابسامان کند
شغل خوبی داشت
پول خوبی در میاورد
و هر روز کسی که عاشقش بود را میدید
اگر از روی برداشت های بچگانه کار اشتباهی می کرد قطعا همه ی این محاسن را از دست میداد..نزدیک خانه نقلی کوچک خود شد و کلید را روی در انداخت اما با نشستن دستی روی شانه هابیش از جا پرید و به عقب برگشت اما با دیدن هیونگ قدبلند مهربانش نفس عمیقی کشید و لبخند شل و ولی زد و خودش را به در تکیه داد
_اوههه سهون..ترسوندیم..دلم برات تنگ شده بود هیونگگگگگ
و بعد خودش را در بغل سهون انداخت سهون هم خنده بلندی کرد و تن فندوقی دونسنگ شرینش را در آغوش کشید
+دل منم تنگ شده بود عزیزم...همینجوری رفتی خبریم نمیگیری دیگ؟حالا اگ من نمیومدم توام نمیومدی ؟
_هیونگگ..اونجوری نگو..من خودم حسابی عذاب وجدان دارم که کمتر دیدن مامان بابا میام..ولی خب کارم زیاده..برای درسمم همش باید پروژه تحویل بدم..الان عفو شدم یا بازم بگم؟
بازهم سهون خندید و لبهایش را به گوش کیونگسو رساند: عفو که خیلی وقته شدی کیونگسو..خودت خبر نداری..
از کار سهون و لحن عجیبش حین گفتن حرفش کمی جا خورد اما با فکر اینکه هیونگش چه عادت های عجیب و غریبی دارد و آن ها بهم خیلی نزدیک اند بیخیال افکار مزاحم شد
از آغوش سهون بیرون آمد
_بریم تو سهون..الان همسایه های مزاحمم ببیننت فک می کنن دوست پسرمی ..همین جوریشم منتظرن مچ منو با هر موجود جانداری که گیر میارن بگیرن
+اگه اذیتت می کنن به من بگو..زندگی تو به کسی ربط نداره!!
کمی اخم داشت..روی کیونگسو حساس بود..کسی حق اذیت این پسر بچه را نداشتکیونگسو با دیدن حالت تدافعی سهون خندید و دستش را روی شانه سهون گذاشت..
_هی هی..قیافتو اونجوری نکن! خب حق دارن..به هرحال هرکدوم بچه دارن و دوست ندارن چیز بدی رو بچه هاشون ببینن.. و کسیم اذیتم نکرده اونجوری نکن خودتو...
YOU ARE READING
🔲 Lies In The Dark🔲
Fanfikce❌❌❌❌❌❌❌❌هشدار:اپ این فیک تا مرداد ماه سال 1400متوقف میشه..اگه نمی خواید داستان نصفه بخونید لطفا داستان رو شروع نکنید❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌ "بهم میگی هرزه..میگی وقتی درد میکشم زیبا میشم.باور کنم که دوسم داری؟" ~اره دوست دارم..انقدر که اگه بری میمیرم~"منم فک می...