ووت و فالو
******
-خون بسخونه تو سکوت بدی فرو رفت.
پدر و عموی بکهیون تو شک قرار گرفتند و فقط آقا و خانم پارک بی تفاوت ایستاده بودند._من..منظورت چیه مادر؟
-منظورم کاملا واضحه.خانواده بیون یکی از پسرای منو کشتن.پس باید خون بس کنیم.
+خانم خون بس،ینی چی؟اینطور که از اسمش پیداست یعنی...
-درست حدس زدی.یکی از شماها به عنوان برده باید در عمارت ما باشه.دختر پسرتون فرقی نداره من فقط میخوام داغ پسرم رو با این کار آروم کنم.
سکوت.....
خانم پارک از این سکوت کم طاقت شد.پس ادامه داد-تا فردا.تا فردا صبح وقت دارید یکی از بچه هاتونو برای خون بس آماده کنید.خودم شخصا میام اینجا.پسر یا دختر فرق نداره.در هر صورت اون بچه به عقد این پسرم در میاد
به چانیول اشاره کرد.
چانیول از حرف مادرش متعجب بود،ولی بعدش پوزخندی زد.
خانواده پارک از عمارت خارج شدن اما چانیول قبل از خارج شدنش،تو گوش بکهیون مات برده زمزمه کرد:زبونت کجا رفت توله؟!سپس چانیول هم خارج شد و اونارو با شک بدی تنها گذاشت.
**********
▪︎جو..جونگ میخوای چیکار کنی؟!¤راهی نیست باید یکی از بچه هارو بفرستم.
بکهیون از این حرف پدرش با خشم فریاد زد
+ینی چی میخوای یکی از ماهارو بفرستی؟دلت نمیاد برادر عزیزت بره زندان بعد تو میخوای مارو قربانی کنی؟!¤بکهیون آروم باش.عموت مجرده و بچه ای نداره پس من باید یکی از شماهارو...
#لطفا ساکت شو پدر.تو یه مردی ولی غیرت نداری.من نمیزارم هیونا یا بکهیون تقاص کار برادر عزیزت رو بدن.
¤خفه شو کریس
کریس نمیتونست بگه بخاطر اون این اتفاق افتاد اما راهی نبود.باید خودش خون بس میشد تا آسیب به کسی نرسه.
¤هیونا رو میفرستم
خانم بیون بازوی همسرشو کشید و گفت
▪︎نه جونگ من نمیزارم.نمیزارم بخاطر جونگ سوک تنها دخترمو قربانی کنی¤راهی ندارم اینو بفهمین
هیونا ریز ریز گریه میکرد و صداش دل کریس و بکهیونو لرزوند.
+من میرم
همه به بکهیون نگاه کردن
¤تو بشین سرجات بکهیون.هیونا میره
بکهیون پوزخندی زد و گفت
+پدر هنوزم این اخلاق کثیفتون عوض نشده.اخلاق پسر پرستی.چرا من نرم؟چون پسرم!چون دختر براتون بی ارزشه؟آره خانواده پدریم همیشه از دخترا متنفرن.اما من نمیزارم هیونا بره.خودم میرم و دیگه نمیخوام این بحث ادامه پیدا کنه
YOU ARE READING
Enough blood
Romanceکاپل اصلی:چانبک،هونهان،کایسو فرعی:چاندارا،روبک ژانر:انگست،اسمات،عاشقانه، خشن،روزمره وضعیت:درحال آپ راجب کاپل های فرعی بهتره بگم خیلی کم هستن نگران نباشید خلاصه: زندگی لنگ آدم نمیمونه،راه خودشو پیش میره بدون اینکه بفهمی از کجا خوردی! مثل بیون بکهی...