من چیکار کردمم؟
من خودم برای بوسیدنش پیشقدم شده بودم؟
من بوسیدمش؟چانیول آروم شده بود ولی حس میکردم این آرامش قبل از توفانه و وقتی مادر و خواهر چانیولو دیدم که به ما نزدیک میشدن،یکم دلم آروم شد البته این دلگرمی قبل از این حرف چانیول بود که گفت
_ما برمیگردیم..خون تو رگم یخ بست.چیز خوبی در انتظارم نبود.یقینا پارک چانیول منو از صفحه روزگار محو میکرد.کی فکرشو می کرد بیون بکهیون شاد و شنگول الان داره با یه کوه یخ زندگی میکنه و جرئت هیچ شیطنتی رو هم نداره..
از تالار که خارج شدیم،چانیول مچ دستمو گرفت و سمت پاشین برد که سوهو جلوشو گرفت
$چه عجب دیدمت کل این خراب شده رو دنبالت گشتم کجا با این عجله؟
_سوهو ول کن برو حال ندارم یه چیزی هم بهت میگم ناراحت میشی
سوهو گردنشو کج کرد و صورتشو نزدیک چانیول برد
$نه راحت باش هرچی ازون دهن گشادت در میاد بگو تعارف بزرگی کوچیکی سرت نشه حقت همینه..
تو میتونستی رو حرف مامان حرف بزنی و این پسر بی گناه(اشاره به من)رو وارد زندگی کوفتیت نکنی..ولی نکردی...دارا هم نکرد.شماها از اول برای هم نبودید..فقط من میدونستم چانیول چقد عصبانیه چون فقط داشت مچ دست بدبخت منو فشار میداد
+آ..آییی آهههسوهو چشمش به دستم خورد دست چانیولو پس زد و مچ دستمو نوازش کرد.
سوهو مثه کریس پشتم بود..
_بیا سوار شو بریمبا نگرانی به سوهو نگاه کردم ولی اون پلکاشو رو هم فشار داد گفت
$نگران نباش
____________
^چه زود برگشتینچانیول جواب آجوما رو نداد و به سمت اتاقش حرکت کرد
تعظیمی به آجوما کردم و وقتی قضیه رو براش توضیح دادم،با مهربونی "اشکالی نداره،درک میکنم"رو زمزمه کرد و با یه شب بخیر به اتاق طبقه پایین رفت.با قدم های آروم از پله ها بالا رفتم و مثل پلنگ صورتی روی نوک انگشتام راه میرفتم تا صدایی ایجاد نشه..
اما شانس وقتی باهات همراه نشه دیگه تا اخرشم نمیشه چون چانیول همون لحظه منو صدا زد تا به اتاقش برم.
استرس گرفته بودم،یعنی چیکارم داشت؟
در زدم و آروم وارد اتاقش شدم.با تعجب اطرافو نگاه کردم ولی چانیولو پیدا نکردم.کت روی دستمو روی تختش انداختم ولی تا خواستم برگردم محکم به دیوار پشتم کوبیده شدم_امشب چه حالی داشتی؟
این..چانیول..بود؟
_خوشحالی شکسته شدنمو میبینی؟
چرا چشماش قرمزه؟
_خوشحالی که نزاشتی زندگی کنم؟
چیکارش کنم؟چی بگم؟
+چانی..
با سیلی که به صورتم زد روی تختش پرت شدم و سرم دقیق به تاج تخت برخورد کرده بود.
چانیول مثل یک حیوان وحشی شده بود.یکم اطرافشو نگاه کرد و چشمش که به شارژرش افتاد.
سیمشو کند و با تمام قدرتش روی کمرم کوبید.
نفسم بالا نمیومد و فقط با چشمای درشت شده و دهن باز داشتم به چانیول نگاه میکردم.با اینکه اون سیم قدرتمندی نبود،اما دردش غیر قابل توصیف بود.
چانیول با تمام توانش با اون سیم لعنتی منو میزد و من فقط میتونستم مثه لال آآآه بکنم.
چانیول از کارش دست کشید و من فک کردم بیخیال شده اما وقتی دیدم درحال باز کردن کمربندشه،نظرم کاملا عوض شد
کمر بندشو آورد و اینبار با اون مشغول زدن شد.تنها کاری که از دستم برمیومد،جیغ زدن و التماس کردنش بود.ولی اون گوشاش ازکار افتاده بود
مدام زمزمه میکرد که"من حتی اختیار خودم دست خودم نیس وگرنه الان تو اینجا نبودی"
نمیدونم چطور شد اما وقتی به خودم اومدم،چانیول کتشو برداشت و از اتاق خارج شد.
سرم بخاطر برخورد با تاج تخت کمی گیجم کرده بود ولی هرطوری که بود،کشان کشان سمت در اتاق رفتم و بعدش وارد اتاق خودم شدم
توی حمام لباسمو دراوردم و با بهت بهش نگاه کردم.هم تیکه تیکه شده بود هم قرمز بود.هه ینی خون منه؟معلومه
با اون ضربه هایی که اون میزد،بدون شک پوستمو پاره میکرد
زیر دوش رفتم و به آب متمایل به قرمزی که از بدنم به پایین سر میخورد نگاه کردم.ایستادن برام سخت بود و برخورد آب با زخم پشتم،سوزشی تا مغذ استخوانم داشت.
این چه زندگی بود؟چرا نمیتونم مثل انسان عادی زندگی کنم؟چرا نمیتونم طعم خوشبختی رو بچشم؟
اشکام بی توقف از چشمام لیز میخوردن و با آب دوش ترکیب میشدن..لباسامو پوشیدم و خودمو روی تخت انداختم.نمیتونستم سر پا وایسم انگار قطع نخاع شده بودم فردا هم دانشگاه داشتم و باید حتما میرفتم کاش تا فردا یکم حالم خوب شه..
*************
°آقای بیون تاخیر داشتید+متاسفم استاد
استاد وقتی چشمش به حال و وضعم افتاد،با یک اشکالی نداره میتونی بشینی بیخیالم شد.
دیشب چانیول خونه نیومد و اصن برام مهم نبود کدوم جهنمیه.هیچوقت دردی که دیشب و اون شب نحس رو فراموش نمیکنم.کلاس استاد هان بالاخره تموم شد.
ازکلاس که خارج شدم،یکی صدام زد=آقای بیون هوففف مگه صداتون نمیزنم وایسا دیگه
این دیگه کی بود؟
+متاسفم حواسم پرت بود خب کاری داشتید؟
اون پسره دستشو جلو اورد
=کیونگسو هستم دو کیونگ سو همکلاس جدیدتون.گویا دو جلسه از کلاس های دانشگاه گذشته و به من گفتن از شما درس رو بپرس تا جا نمونم
عه پس این تاره وارده
دستشو فشردم و با لبخند خودمو معرفی کردم+بکهیونم بیون بک هیون و از آشناییت خوشبختم
************
بعد از کلاس اخر،با کیونگسو از دانشگاه خارج شدیم.واقعا پسر جالبی بود.قدش تقریبا هم قد من،موهای پرکلاغی و چتری،عینک قاب کلفت مشکی ولی بهش میومد،وقتی میخندید لباش مثه قلب میشد ولی اخم هم جذابش میکرد.=خب بک شمارتو بهم بده برا درس اینا لازمت دارم شنیدم میخوای استاد شی
+آهه البته فقط من تازه شمارمو عوض کردم حفظم نیس
گوشیمو بهش دادم
+شماره خودتو سیو کن بعد یه زنگ بزن مال منم بیوفته
بعد از شماره دادن به کیونگ،ازش خداحافظی کردم و دیدم کای یه گوشه داره منو میپائه.این چرا همیشه اینجا بود؟
درد داشتم و سر پا ایستادن یکم برام سخت بود.
یواشکی سمتش رفتم ولی اصلا متوجه نشد+پخخخخخخخخ
کای دومتر پرید هوا بعدش برگشت زمین
٪چته ترسیدم عه+حواست کجا بود هیونگ؟
٪آممم..بیا تو ماشین برات میگم
************
٪زهر مارنخند عهآیییییی شکمم.اشک گوشه چشممو پاک کردم ولی تا بازم قیافه کایو دیدم باز شروع کردم به خندیدن
+آههه خدا از خنده پاره شدم ینی تو رو کیونگ کراش داری؟
و بازم زدم زیر خنده
٪بک خواهش میکنم بهش چیزی نگی باشه؟
+آخیش نه داداش خیالت راحت بین دوتا برادر میمونه
٪مرسی بک بکی. راستی میدونی چانیول دیشب کجا رفت؟
با اسم چانیول پشتم تیری کشید
+برام مهم نیس....هی اونو ول کن کیونگو بچسب
و باز هم شروع به خندیدن کردم و کای هم پس از کمی فحش دادن بامن همراه شد..
YOU ARE READING
Enough blood
Romanceکاپل اصلی:چانبک،هونهان،کایسو فرعی:چاندارا،روبک ژانر:انگست،اسمات،عاشقانه، خشن،روزمره وضعیت:درحال آپ راجب کاپل های فرعی بهتره بگم خیلی کم هستن نگران نباشید خلاصه: زندگی لنگ آدم نمیمونه،راه خودشو پیش میره بدون اینکه بفهمی از کجا خوردی! مثل بیون بکهی...