وقتی چشماشو باز کرد،صورت غرق در خواب آر ان رو روبروی خودش دید.بوسه آرومی روی لبای آر ان گذاشت و از روی تخت بلند شد.
به سمت آشپزخونه رفت و صبحونه آرن رو واسش آماده کرد.سینی رو روی پاتختی کنار تخت گذاشت.
یه کاغذ برداشت و روش نوشت
"آر ان،زندگی راه خودشو میره بدون اینکه بفهمی از کجا خوردی.حرفی ندارم که بگم چون تو قلبم و فکرم همش پر از حرفه که نمیدونم چطور باید وصفش کنم.فقط یک جمله میگم،اونم اینکه تا آخر لحظه زندگیم با تک تک وجودم عاشقتم.
راستش از کار دیشبمون پشیمونم چون تو حق زندگی داری ولی من خودخواه این حقو ازت گرفتم.منو ببخش و دوست دارم.خواهش میکنم ازم ناراحت نباش آر ان همیشه نمیشه اون که ما میخوایم و انتظارشو داریم... پس باید مدارا کنیم.خداحافظ عشقم برای همیشه..."نامه رو توی سینی صبحانه گذاشت و بوسه ای روی پیشانی آر ان کاشت.
صدای در اومد و بکهیون سریع به طبقه پایین اومد و خاله شین هه رو با با چشمایی از گریه سرخ شده رو دید.£بکهیون
+خا..خاله جان
شین هه بکهیون رو تو بغلش گرفت و شروع به گریه کرد.
£الهی دورت بگردم بکهیون چرا اینجوری شد؟چرا؟مگه تو چیکار کردی آخه پرا تو باید تاوان همچین کاری رو بدی آخههههه
و گریش شدت گرفت.بکهیون اشکای خاله شین هه رو پاک کرد و گفت
+خاله جان لطفا مراقب آر ان باشید اون نباید بویی از این ماجرا ببره.من رابطمو باهاش حفظ میکنم تا شک نکنه.£من...من نمیدونم چی بگم فقط میتونم بگم مواظب خودت باش
*************
-پس چیشد این پسرتون کجا مونده؟▪︎خانم لطفا آروم باشید
-هه آروم باشم؟چطور میخواین آروم باشم؟!اصلا این دخترو با خودم میبرم
دست هیونا رو کشید که بکهیون از راه رسید
+خانم پارک لطفا دستتونو بکشید
لحن بکهیون انقدر سرد ولی جدی بود که خانم پارک ناخداگاه دست هیونا رو رها کرد.
-هه چه عجب بالاخره اومدی بهتره راه بیوفتی چون من زیاد وقت ندارم بخاطر تو بی خاصیت هم زیاد اینجا معطل شدم
+میخواستید معطل نباشید
اینو با یه پوزخند خاصی گفت که باعث شد خانم پارک دهنشو مثل ماهی باز و بسته کنه
-خیله خب راه بیوفت بریم.لباس و وسایل هم هیچی نیار
و بدون منتظر موندن،سریع از عمارت خارج شد.
بکهیون بعد از خدا حافظی از هیونا و مادرش،سریع از عمارت خارج شد و به سمت ماشین خانم پارک راه افتاد.یکم که جلوتر رفتند،بکهیون دختر ریزه میزه ای رو دید که درحالی که لنگ میزنه،به سمت خونشون حرکت میکنه.
یکم که دقت کرد،متوجه شد اون آرنه که داره به سمت خونشون میاد.سریع به خانم پارک گفت+خواهش میکنم یه دقیقه صبر کنید.التماس میکنم زودی برمیگردم تو ماشین
بکهیون انقدر با لحن التماسی اینو گفت که خانم پارک به راننده گفت تا ماشینو نگه داره...
بکهیون سریع از ماشین پیاده شد و آرن رو صدا زد.
آر ان برگشت و بکهیونو دید که به سمتش میدوئه*ب..بکهیون
بکهیون آر ان رو تو بغلش فشار داد
*بکهیون چرا اینجوری شد؟چرا تو باید ازدواج اجباری کنی؟
بکهیون با تعجب آرن نگاه کرد
+تو...تو اینارو از کجا میدونی؟
*وقتی با مامانم حرف میزدی از پشت در اتاق شنیدم.
+آر ان واقعا نمیدونم چی بگم من..من.
*هیش هیچی نگو من حرفاتو توی نامه خوندم و... و آه نمیدونم چه واکنشی نشون بدم
سپس هردو سکوت کردن. وقت بکهیون کم کم داشت تموم میشد.
*بکهیون به عنوان آخرین جمله میخوام یه چیزی بهت بگم و اونم اینه که تا هروقت عمری برام باقی مونده باشه،پات میمونم
+منم بزار بگم که تا هروقت زیر دست خانواده پارک زنده موندم هرجور که باشه کنارت برمیگردم
خانم پارک از ماشین پیاده شد و فریاد زد
-بیون بکهیون بهتره عجله کنی
بکهیون و آر ان همدیگر رو بغل کردن.بکهیون سعی داشت گریه آر ان رو آروم کنه ولی متوجه نبود که خودشم داره مثل ابر بهار گریه میکنه.
از بغل هم خارج شدن و بوسه ای رو جلوی چشم خانم پارک شروع کردن.وقتی بوسشون تموم شد،بکهیون اشکای آر ان رو پاک کرد و با یه خداحافظ از اونجا دور شد،اما زمزمه آر ان رو شنید که گفت
"میسپرمت به همون خدایی که نخواست تورو به من بسپاره..."
__________________هق هق فین فین.
این پارت یکم احساسی بود.راستش داشتم این پارتو مینوشتم، به آهنگ like rain بکهیون گوش میدادم.پیشنهاد میکنم همزمان با خوندن این پارت،این آهنگ رو هم گوش بدید.ووت و فالو یادتون نره💔
YOU ARE READING
Enough blood
Romanceکاپل اصلی:چانبک،هونهان،کایسو فرعی:چاندارا،روبک ژانر:انگست،اسمات،عاشقانه، خشن،روزمره وضعیت:درحال آپ راجب کاپل های فرعی بهتره بگم خیلی کم هستن نگران نباشید خلاصه: زندگی لنگ آدم نمیمونه،راه خودشو پیش میره بدون اینکه بفهمی از کجا خوردی! مثل بیون بکهی...