پارت نهم

300 79 1
                                    

با صدای آلارم گوشیش از خواب پا شد.به سمت حمام شیرجه برد و یه دوش سرسری گرفت.
لباساشو پوشید وکیفشو روی دوشش انداخت.موهاشو روی پیشونیش پخش کرد و عینک گرد و کیوتی به چشماش زد.
بیشتر شبیه یه بچه دبیرستانی شده بود.

با عجله از پله ها پایین اومد حتی چندباری هم نزدیک بود با مخ روی زمین پخش بشه.

+سلام آجوما صبحت بخیر

^سلام بک یکم یواشتر از اون پله بیا و برو میوفتی دست و پات میشکنه ها

+نگران نباش آجوما من هیچیم نمیشه خونه خودمونم این کارم بود تازه از نرده ها هم لیز میخورمااا

^آه بک من برای خودت میگم پسرم تو هم با پسر خودم فرقی نداری نه تو نه چانیول

بکهیون دست آجومارو گرفت و با لبخند گفت

+من از اول زندگیم زیاد با پدرم صمیمی نبودم حتی بخاطر این کارش هیچوقت نمیتونم ببخشمش ولی مادرم همه زندگی من بود.الان که مامانم نیس ولی وقتی به محبت ها و توجهات شما دقت میکنم چیزی از مادرم برام کم ندارید آجوما.ممنون که برام مثل مادرم هستید

آجوما دست های بکهیونوفشرد.

چانیول از دور خوب حرفای بکهیونو شنیده بود.پوزخندی زد و با یک صبح بخیر سرد،سر میز نشست.

_سرت خوب شد؟

بکهیون با تعجب به چانیول نگاه کرد
چانیول یه تای ابروشو به بالا داد

_چیز بدی گفتم که چشمات تخم مرغ شده؟

بکهیون سرشو تکون کوچیکی داد و گفت

+ن..نه من خوبم چانیول شی ممنون

آجوما با خوشحالی به اون دو نگاهی انداخت و تنهاشون گذاشت.از اول هم میدونست چانیول تظاهر به بد بودن داره چون اون دل پاکی داشت.

_بکهیون بودی درسته؟

+بله اسمم بکهیونه

_وقتی تنهاییم منو چانیول شی صدا کن ولی وقتی مادرم دوستام یا حتی یه نفرم پیشمون بود چانیول صدا کن فهمیدی؟

بکهیون خیلی تعجب کرده بود.این امروز چش بود؟؟

+بله فهمیدم

_خوبه
----
بعد از خوردن صبحانه،آجوما یه سری خوراکی به بکهیون داد و تا دم در روانش کرد.
چانیول زودتر پایین رفته بود.
بکهیون هم کمی بعد رفت.توی آسانسور با خودش درگیر بود که جلو بشینه یا عقب.وقتی رسید،دستشو به سمت دستگیره در عقب برد که چانیول گفت

_راننده شخصیت نیستم که عقب میشی

بکهیون سریع‌در جلورو باز کرد و خودشو چپوند تو ماشین.

_برگشتنی هم خودم میام از جلوی دانشگاه تکون نمیخوری

+بله‌چانیول شی

Enough bloodWhere stories live. Discover now