پارت هفتم

324 86 40
                                    

چند تقه به در زد

_بله؟

نفسی گرفت و گفت

+چا..چانیول شی!منم میشه باهاتون صحبت کنم؟

کم کم داشت از انتظار خسته میشد.قدمی از در فاصله گرفت که چانیول درو باز کرد.
بکهیون درو آروم فشار داد و کامل بازش کرد.چانیولو دید که روی تختش نشسته و دستشو توی موهاش فرو برده

_چی میخوای؟

با لحن سردش،بکهیون معذب جابجا شد

+چانیول شی میخواستم باهاتون صحبت کنم

_میشنوم

بک،نفسی گرفت و ادامه داد

+خب من رشتم ریاضیه و تازگی مدرک دکترامو گرفتم دانشگاهم...

چانیول پوفی کشید و کلافه گفت

_اصل حرفتو بگو

+من باید دانشگاه برم و.. و الان تقریبا یه معلم خصوصیم.میشه ینی اجازه دارم که ادامه بدم؟

چانیول نگاهی به بکهیون انداخت و دید سرشو تا جایی که میشد پایین انداخته.اون پسر بیگناه بود ولی چانیول این افکارو از خودش دور میکرد و بیشتر اونو قاتل برادرش میدید.
از جاش بلند شد و روبروی بکهیون ایستاد.بکهیون با ترس قدمی‌عقب رفت،اما چانیول یقه پیراهنشو کشید و جلو آوردش

_وقتی من کنارتم خودتو ازم دریغ نکن اینو یادت باشه

بکهیون از ترس سرشو تند تند بالا و پایین کرد تا چانیول یقه ش رو ول کرد

_دانشگاه برو مشکلی نیس ولی بازم میگم هر غلطی کردی قبل9خونه باش

بکهیون از خوشحالی تعظیم کوتاهی کرد

+ممنونم چانیول شی

_و در ضمن آقا معلم،خونه دانش آموزات نمیری.اونارو بیار اینجا چون یادت نره حق خروج از این خونه رو نداری این دانشگاهم مادرم بفهمه منو سرزنش میکنه

+بله ممنونم چانیول شی.لطفتونو فراموش نمیکنم...

_خوبه میتونی بری

بکهیون  تعظیمی کرد و از اتاق خارج شد.به محض اینکه وارد اتاقش شد به آرن پی ام داد

Baeki:خب دانش آموز کِی میای خونه استادت تا بهت درس بدم؟

آر ان فورا جواب داد

R.N: وای بک باورم نمیشه بهت
اجازه داد پس من بیام اونجا؟

Baeki:آره تو باید بیای،آر ان باید برم تا چانیول نیومده

R.N:باشه بکی بکی برو مواظب خودت باش

Baeki:فعلا بیبی گرل

R.N:فعلا

سریع صفحه چت رو پاک کرد و گوشیرو زیر بالش گذاشت.
به سمت آشپز خونه رفت و با خوشرویی به خانم چوی سلام کرد.

Enough bloodWhere stories live. Discover now