-این جا خونه تو و چانیوله
بکهیون نگاهی به خونه چانیول انداخت.یه آپارتمان سه طبقه که طبقه اولش،متعلق به بکهیون و چانیول بود.
-اگه دید زدنت تموم شد برو تو اتاقت و با وسایلات آشنا شو
و سریع از خونه خارج شد.بکهیون از پله ها بالا رفت و به سمت یکی از اتاقا رفت و درش رو باز کرد.اونجا یه کتابخونه بود.
اتاق بعدی یه اتاق با تم مشکی خاکستری بود و با دیدن قاب عکس روی میز،پی برد که اینجا اتاق چانیولهاتاق بعدی یه اتاق بزرگ تقریبا اندازه مال چانیول ولی با رنگ سفید و سرمه ای تزئین شده بود دید.اتاق زیبایی بود.
در همین لحظه صدای در اومد. بکهیون با عجله در اتاقو بست و پایین اومد.
به پایین که رسید،چانیولو دید که کاملا جدی کتشو دراورد و بدون توجه به بکهیون،از پله ها بالا رفت.
قبل از اینکه بالا بره گفت_اتاق دست چپ مال توئه.
و سریع از اونجا دور شد.
بکهیون هم خوشحال بود هم ناراحت.خوشحال از اینکه اتاق مورد علاقش مال اونه و ناراحت از اینکه چانیول از راه نرسیده باهاش صمیمی نبود.
ولی چرا باید باهاش صمیمی باشه؟!مگه با خواست خودش اینجاس؟نه... اون مثل یک گروگان اونجاس پس نباید انتظارای بیخود داشته باشه و آینده سخت روبروشو نادیده بگیره...
************
#ینی چی که رفت؟
▪︎اون..اون زن حتی نزاشت باهاش درست حسابی خداحافظی کنم.پ..پسرکم رفت تو دهان گرگ.کریس چ..چرا اینجوری شد آخه
و گریش شدت گرفت.کریس از اون روز مثل یه تکه یخ شده بود.با هیچکس زیاد حرف نمیزد و حتی جونمیونو هم فراموش کرده بود.
سریع سوییچ و کتشو برداشت و به سمت عمارت پارک حرکت کرد.
*******
$کیه؟
#سوهو...کسی جوابشو نداد.خواست دوباره زنگ بزنه که در باز شد و سوهو خودشو تو بغل کریس انداخت.
$کر..کریس دلم برات تنگ شده بودکریس سوهو رو تو بغلش فشرد.
#سوهو بکهیون ...$اون طبقه اوله.کریس نگران نباش من مواظبشم.مطمئن باش نمیزارم چانیول از گل نازک تر بهش بگه.اون برادر عشقه منه پس بخاطر تو نمیزارم آسیب ببینه مطمئن باش
سوهو از این حرفی که زد زیاد مطمئن نبود،اما باید کریسو دلداری میداد.
#ممنونم سوهو لطفا مواظبش باش
**********
_ایشون خانم چوی هستن.خدمتکار اینجابکهیون به زن مسنی که با مهربونی به بکهیون نگاه میکرد سلام کرد.
+سلام خانم چوی من بکهیونم
^سلام پسرم از آشناییت خوشبختم.من خیلی وقته که خدمتکار این خانوادم چانیول هم مثل پسر خودمه توهم با من راحت باش
و یه لبخند زیبا زد
بکهیون متقابلا لبخندی زد و تعظیم کوتاهی کرد
_خب آجوما شما به کارتون برسید من با بکهیون کار دارم.
و دست بکهیونو کشوند به سمت اتاقش و درو بست.
_ببین اینجا خونه خودتون نیس.قوانین خودشو داره
۱-به تو ربطی نداره من کِی میام و میرم
۲-هروقت ازت خواستم برام آماده ای
۳-هرجا خواستی بری قبلش به من خبر میدی و تا ساعت ۹ اجازه بیرون موندن داریبکهیون حرفی نداشت که بزنه،پس فقط سرشو بالا و پایین کرد که چانیول سیلی محکمی تو گوشش زد.
_هر چی ازت پرسیدم با کلمات جواب میدی فهمیدی؟
بکهیون دستشو روی گونش گذاشت و با چشمای اشکیش به چانیول زل زد
+ب..بله فهمیدم
_در ضمن حق نداری منو چانیول صدا کنی
+بله...چانیول شی
_خوبه
و از اتاق خارج شد و بکهیونو با انبوهی از درد روحش تنها گذاشت
*****
×سلام من لوهانم از توی یه روزنامه آگهیتونو دیدمنگهبان نگاهی به پسر کوچولوی روبروش انداخت
'منتظر باش تا با رئیس صحبت کنم
------
'رئیس یکی اومده برای منشی شدن.گفتن تو روزنامه آگهی رو دیدن÷که اینطور...بگو بیاد داخل
کمی بعد یه پسر ریز جثه و البته کیوت وارد دفتر شد
×سلام من شیو لوهانم ۱۷ سالمه
سهون نگاهی به پسرک روبروش انداخت و گفت
÷به شرکت ما خوش اومدی لوهان
ووت و فالو
YOU ARE READING
Enough blood
Romanceکاپل اصلی:چانبک،هونهان،کایسو فرعی:چاندارا،روبک ژانر:انگست،اسمات،عاشقانه، خشن،روزمره وضعیت:درحال آپ راجب کاپل های فرعی بهتره بگم خیلی کم هستن نگران نباشید خلاصه: زندگی لنگ آدم نمیمونه،راه خودشو پیش میره بدون اینکه بفهمی از کجا خوردی! مثل بیون بکهی...