ادیت نکردم.
به پارت قبلی خیلی بی توجهی کردین.
اینم نادیده میگرین؟
خب ، من به خاطر کوئینم آپ کردم :')___________________________________
زین تصمیمش رو گرفته بود.
عجیب؟!
احمقانه؟!
هر اسمی میخوای براش بذار.
راه های عاقلانه هیچوقت انتخاب جوکر نبودن.
اون با روش خودش میره و برنده میشه _ همیشه نه _
منظورم اینِ که، خب معلومه قراره گند بالا بیاد و اوضاع خیلی بگایی و داغون بشه.
ولی این آخرین نقشه جوکره.Flash back 12 years ago :
_میای؟!
+نه!
_میای!
+نههههههه!
_پس بریم.+وای زین! من الان قهرم باید منت کشی کنی! از دلم در بیار.
_چطوری آخه؟! تو اول آشتی کن من قول میدم از دلت در بیارم بیب.لیام به بینیش چین انداخت : قانونش این نیست ددی ،اول معذرت خواهی بعد آشتی!
_ببخشید،حله؟!لیام چشماش رو چرخوند و سوار ماشین زین شد.
××××××
زین بدن کوچیک پسرش رو بین بازو هاش گرفت، موهاش رو بوسید، گونش، بینی بامزه و پفیش، لب های صورتی و گردن سفیدش.
لیام چرخید و سرش رو روی سینه لخت زین گذاشت و نیپلش رو مکید و بعد گاز گرفت.
زین عضله هاش رو منقبض کرد و به باسن لیام چنگ زد.
پسر کوچیکتر نیپل زین رو لیس زد و توی دهن داغش فرو برد و همزمان دیکش رو مالید.وقتی حصار بازوهای زین کاملا شل شد به سرعت ازش فاصله گرفت : الان که فکر میکنم دیگه ناراحت نیستم.
زین غرید : بجاش من عصبیم توله!
و بنا به دلایلی لیام کل روز بعد رو توی تخت گذروند._____________________________
مایکل به لو نگاه کرد، لو به هری، هری به مایکل و بعد هرسه زدن زیر خنده.
هری ریسه رفت و سرش رو به کاناپه کوبید، اشک از چشمای لویی پایین میریخت و مایکل سکسکه میکرد و صدای خر میداد.
داشتن به چی میخندیدن؟! سوال خوبیه! نمیدونم. در حقیقت خودشونم نمیدونن!
هارلی با سر و وضع نامرتب _بدتر از همیشه _ وارد شد : میشه ببندین؟! من دیشب نتونستم بخوابم، حتی یه ثانیه.
لویی چشماش رو چرخوند : میخواستی بخوابی سلیطه خانوم!
مایکل با خنده به بازوش مشت زد : سلیطه خانومم! جررررررررررررر.
جیجی چشماش رو چرخوند و در حالی که غر میزد سمت اتاق رفت تا روی تختی بخوابه که دیشب دوست پسرش روش کارای کثیف کرده.
بدون اون.
نکته همینه! "بدون اون"
اگه غیر از این باشه جیجی مشکلی با کثیف کاری رو تخت نداره...زین از آشپزخونه بیرون اومد : اون یکی کو؟!
_بالا.
جوکر سر تکون داد و با قدم های سنگین سمت شیروونی رفت.
____________________________________
_ کتاب شیر و عسل یکی از ___
تیموتی سرفه کرد و روی میز خم شد.
الیور سمت کلاس برگشت و تیم رو دید که برخلاف همیشه جلو نشسته و در حالی که موهای فرش رو با باندانا مشکی عقب زده با سرعت یادداشت برداری میکنه.
الیور ابرو بالا انداخت و بهش توجه نکرد.
تیم یک کاغذ سفید از دفتر بنفشش کند و مشغول موشک درست کردن شد.
چند لحظه بعد موشک کاغذی به آرومی روی موهای مجعد الیور فرود اومد : آقای استایلز اگه علاقه ای به شنیدن ندارین میتونین کلاس رو ترک کنید.
اون انتظار داشت تیم وسایلش رو جمع کنه و با یک نیشخند مغرورانه کلاس رو ترک کنه.
خب، اگه فکر کردی اون این کار رو نکرده و بجاش مثل بچه مثبتا معذرت خواهی کرده، خب... اشتباه فکر میکنی.
و یک کصخلی.تیموتی از کلاس خارج شد و زیر لب غر زد : به من توجه نمیکنی مرتیکه؟! قراره برات برینم.
_________________________________
یکی از واجبات نوجوونی پیچوندن کلاس های کصشعره.
که در واقع مدرسه کلا کصشعره.
پس اگه نپیچونی، انگار این مرحله رو رد نکردی.اشلی وارد کافه کوچیک شد و خودش رو روی صندلی چوبی انداخت.
دقیقه ها میگذشت و کسی نیومدِ بود که سفارشش رو بگیره.
از روی صندلی بلند شد و سمت پیشخوان رفت، یک پیرمرد با موهای سفید و قد بلند در حالی که دستش رو زیر چونش گذاشته بود چرت میزد.
_ هی!
+ ها؟!
_کسی اینجا نیست که سفارشم رو بگیره؟!
+فقط منم. چی میخوای؟!
_چایی دارچینی.
+آشپزخونه این پشته، داری میری یکیم برای من بریز.
فک اشلی افتاد، این دیگه چه کوفتی بود؟!
+وایسادی که! زود باش.
_______________________________
صبح روز بعد : لو بدن هری رو از روی خودش کنار زد، لیوان های کاغذی مشروب دور مبل ریخته بود و انگار نه انگار که اونا گروگان بودن.
مایکل درحالی که به صندلی تکیه داده بود، روی زمین خوابش برده بود.
آفتاب از بین پرده های زخیم میتابید و معلوم بود سر ظهره.
کلوم سراسيمه وارد شد : هی مایکی! بیدار شو! بتمن نیست!
_________________________________
بتمن و لولو برد :')
BẠN ĐANG ĐỌC
𝒔𝒕𝒖𝒑𝒊𝒅𝒔 ✫ 𝑳.𝒔 𝒁.𝒎 [completed]
Fanfiction#1 : larry Cover credit by : @writter_in_purple _ازش فاصله بگیر درازِ تخمی! +کوتوله جهش یافته بهتره دستت رو بکشی! ×××× _تو مجبورم کردی انتخاب کنم! +و تو من رو انتخاب نکردی! ×××× فان، مارول، دی سی.