•6•

679 182 54
                                    

× ادیت نشده ×

تونی، استیو و ناتاشا بالای سر لویی ایستاده بودن و منتظر بیدار شدن اون بودن.

مژه های بور پسر لرزید و چشمهای آبیش رو باز کرد و با سردرگمی اطراف رو نگاه کرد.

اون یادش میومد که توی تختش خوابیده و الان روی کاناپهٔ یک اتاق که شباهتی به اتاقش نداشت بیدار شده بود.

با دیدن اون سه نفر خودش رو عقب کشید و نیم خیز شد نمی‌دونست از تعجب چی بگه استیو که این رو فهمید شروع کرد به توضیح دادن : لویی لازم نیست بترسی! توی اردوی دبیرستانت یک عنکبوت نیشت زد، درسته؟ تو الان اینجایی که ما کمکت کنیم.

لویی که ماجرای قبل بیهوش شدنش رو به یاد آورده بود دستاش رو بالا آورد و با بهت بررسی شون کرد،وقتی چیزی دستگیرش نشد سعی کرد دیواری رو مثل در اتاق اتاقش نشونه بگیره و با اتفاقی که افتاد نفس های هر چهار نفر توی سینه حبس شد.

توری نازک و سفید قسمتی از دیوار رو پوشونده بود.

ناتاشا کنترل رو بدست گرفت : لویی هپی تو رو میبره خونه، فردا بعد مدرست یکی میاد دنبالت تا راجب این صحبت کنیم.

هر سه خواستن اعتراض کنن ولی نگاه تهدید آمیز ناتاشا جایی برای بحث باقی نگذاشت.

لویی در حالی که سعی می‌کرد اتفاقات رو هضم کنه از جاش بلند شد و با راهنمایی تونی از اتاق بیرون رفت.

_______________________

لویی بی حوصله توی بغل اسکات جا به جا شد و با اخم به نایل که ساندویچ می‌خورد و استایلز که بهش چشم غره میرفت نگاه کرد. (استایلزِ تین ولف نه هری )

اونها جلوی دبیرستان منتظر رفیق فرفری شون بودن.
اسکات دستی توی موهای نرم لویی کشید اون رو به خودش نزدیک تر کرد.

_لووووووووووووووو
چشمای لویی با شنیدن این فریاد گرد شد و با خوشحالی سمت منبع صدا برگشت.

تیموتی رفیق فرفریش، مثل همیشه سکسی داشت بهشون نزدیک میشد.

لویی متقابلا فریاد کشید : تیممممممممممممممممممم.

و ثانیه ای بعد داشت بین بازوهای تیموتی له میشد.
+دلم برات تنگ شده بود پسره ی وحشی. آخه کدوم آدمی معلمش و میزنه؟ گاگول! دلم میخواد همینجا به فاکت بدم، البته نمیشه چون متاسفانه خودم باتمم.

اون در حالی که پسر بیچاره رو فشار میداد غر میزد و در آخر جملش چشماش رو چرخوند.

در همین لحظه پسر قدبلندی درحالی که کلاه ایمنی ای رو توی دستش میچرخوند بهشون نزدیک شد : هی! کون بچه من دارم میرم با مدیرت حرف بزنم، اون معلمت الیور رو دیدی باز پاچه نگیری!

لویی با بهت هری نگاه می‌کرد.
پسری که پاهای بلندش رو با یک جین مشکی و زاپ دار پوشونده بود و دکمه های پیراهن سفید و نازکش تا زیر شکم باز بود و سینه شیری و تتو هاش رو نمایش میداد، موهای قهوه ایش روی شونش رها شده بود و چشم های سبز‌ش زیر آفتاب میدرخشیدند.

اوکی! اون جذاب ترین کسی بود که لویی تاحالا دیده بود،پسر چشم آبی داشت توی ذهنش مقدمات عروسی رو برگذار می‌کرد و همه چی داشت خوب پیش می‌رفت..............

تا اینکه هری بینیش رو جمع کرد و با حالت چندشی لویی رو برانداز کرد : تو این 'موجود' رو میشناسی تیموتی؟
اخمای لویی تو هم رفت، این 'موجود'؟ وات د فاک؟مگه اون چیکار کرده بود؟

تیموتی اعتراض کرد : این چه طرز صحبته هری؟ لویی دوستمه! مشکلت چیه؟

هری چشماش رو چرخوند : این فاکر کوچولو آدامسم رو دزدید و عقیمم کرد.

اتفاقای هایپرمارکت توی ذهن لویی پلی شد:
('_ازش فاصله بگیر درازِ تخمی!')

('+کوتوله جهش یافته بهتره تو دستت و بکشی!')

اون لبش رو با شرمندگی گزید و سرش رو پایین انداخت : آقای استایلز بابت اون روز متاسفم من واقعا 'نَسَخ' آدامس بودم و.........

با صدای خنده ی بلندی نگاهش رو از زمین گرفت و به تیموتی داد که داشت از خنده جر می‌خورد : فاک...... نسخ... آدامس..... جررررررر...... یه کصخل دیگه....... خدایا من و بکش .

اون با همون حالت از اون ها دور شد.
هری همچنان با اخم به لویی نگاه می‌کرد پسر چشم های آبی و شرمندش رو به اون دوخت و دستش رو جلو برد : صلح؟؟؟

هری انگشت فاکش رو بالا آورد و با نیشخند جلوی صورت لویی تکون داد : حتما.... البته اگه این رو ساک بزنی.

لویی حرصی زبونش رو روی سر انگشت بلند هری کشید و دهنش رو دور اون قرار داد.

پسر بزرگتر با چشمای گرد شده به اون نگاه می‌کرد، حقیقتاً انتظار نداشت اون همچینکاری بکنه، داشت با تعجب گونه های فرو رفته لویی رو دید میزد که دندون هایی رو روی انگشتش احساس کرد. اون کوتوله گازش گرفته بود!!!!

بلافاصله عربده ای کشید که خیابون لزید لویی در حالی میدویید و از هری دور میشد پیروزمندانه فریاد کشید : بده عمت ساکش بزنه استایلز!
و
____________________________

🌻💚

𝒔𝒕𝒖𝒑𝒊𝒅𝒔 ✫ 𝑳.𝒔 𝒁.𝒎 [completed] Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin