•11•

629 159 120
                                    

لویی در حالی که داشت به هری چشم غره میرفت بادکنک آبی رو باد می‌کرد.

هری هم برای بار هزارم توی روز میدل فینگرش رو جلوی صورت لویی گرفت.
خدایا این پسر چطور میتونست انقدر بره رو مخ هری؟

ولی خب، هری طعم لب ها، و بدن لخت اون رو به این زودی از یاد نمی‌بره......
کمر باریک و قوس دار، باسن گرد و بزرگ و رون های پر و البته پوست برنزه و سکسی......
هری در حالی که داشت بادکنک مشکی رو باد می‌کرد، لویی رو با گونه های فرو رفته و چشمای خیس تصور کرد.....
لعنت بهش، آقای استایلز اون پایین رَم کرده بود!

امروز تولد تیموتیه!!!
لویی،جما، نایل، اسکات، استایلز، و اون معلم سکسی تمیوتی و دوستش درک توی خونه جما و تیموتی جمع شدن.

*هری،لویی! چه غلطی دارین میکنین؟؟؟؟ کرلی الان میرسه!
جما جیغ کشید و هری بادکنک مشکیش رو به کله فندقی لویی نزدیک کرد و روی موهای لختش کشید تا بادکنک رو باردار کنه!

_وات د فاک دراز؟

+این همه مو بايد به یه دردی بخوره دیگه!

_اون چشای وزغی و به فاک رفته رو خوب باز کن و ببین چقدر با این مو ها هات میشم!

+بیشتر شبیه یه گربه ای که صاحبش یادش رفته بهت غذا بده.

لویی چشمای آبیش رو برای اون گرد کرد : تو ام شبیه...... اصن فاک اف مرتیکه بوقلمون!

هری نیشخند زد و خواست جواب لویی رو بده که صدای چرخیدن کلید توی در رو شنید.
لویی خیلی سریع بادکنک رو روی زمین انداخت و با برداشتن کیک پشت در رفت.
تیموتی از همه جا بی‌خبر در رو باز کرد و وارد شد ولی کیک پر خامه ای که به صورتش برخورد کرد......
خب اینجوری بگم که پشماش ریخت.

لویی از گردن تیموتی اویزون شد و خامه روی خط فکش رو لیس زد و گاز گرفت : هپی برث دی سکسی!
تیموتی از زیر خامه های صورتی لبخند زد و دستش رو روی کمر لویی گذاشت و گونش رو با لبای خانه ای بوسید و به تقلید از لویی خامه ها رو لیس زد.

جما اووووووو کشید و اسکات، استایلز و نایل هم با عربده گفتن که بهتره اونا کونشون رو جمع کنن برن تو اتاق!
و هری و الیور هم چشم غره میرفتن، هری اسم اینکار رو غیرتی شدن برای برادر کوچیکش گذاشت!

مهمونی با صدای کر کننده ای ادامه داشت.
جما مست بود و داشت تعداد دفعاتی که هری رو لخت و با پارتنر هاش پیدا کرده بود رو می‌شمرد.
استایلز با دوست الیور، درک می‌رقصید، هری با اسکات و لویی هم بین نایل و تیموتی دست به دست میشد.

لویی پشتش رو به تیم چسبونده بود و کمرش رو حرکت میداد، تیموتی با نیشخند دستش رو از پشت دور اون حلقه کرده بود.
اون دوتا مست بودن و.......
به هر حال......

𝒔𝒕𝒖𝒑𝒊𝒅𝒔 ✫ 𝑳.𝒔 𝒁.𝒎 [completed] Onde histórias criam vida. Descubra agora