•13•

605 167 111
                                    

تیموتی با شیطنت نیشخند گفت : تا نگی چرا، من نیستم.

لویی چشماش رو چرخوند و خودش رو روی تیموتی انداخت : لاشی نباش کرلی! مگه چی میشه؟

تیموتی روی تخت چرخید تا بتونه با وجود وزن لویی راحت دراز بکشه:تو لاشی ای که دلیلش رو نمیگی!چرا باید به هری بگم بیاد؟

لویی چشای آبیش رو گرد کرد :
ازت متنفرم سیم تلفن...... شاید من........ یک کوچولویِ خیلی ،خیلی ، کم روی اون دراز کراش زدم.

تیموتی با نیش باز اظهار نظر کرد : عررررررر! خیلی بهم میاین. دراز و کوتوله. شیپپپ.

وقتی نگاه کشنده لویی رو دید ادامه داد : ولی خیلی ضایعه اگه الان بیاد اینجا، ما سال به سال به زور میدیدیمش، نمیدونم چرا این دو هفته هر روز اینجا چتره.
لویی شونه بالا انداخت و تیم رفت که به هری زنگ بزنه.

_های برو!
+چی میخوای؟

_گاوی یا چی؟
+هوی! من ازت بزرگترم کون بچه!عین ادم حرف بزن.
_آقای محترم شما فاقد شعور هستید؟ یا موضوع دیگه ای باعث شده عین گاو رفتار کنید؟

+تیم، کارت رو نگی قطع میکنم!
تیموتی احساس کرد هری داره چشم غره میره.

_میای اینجا؟ یه چی بهت میگم، صداش رو در نمیاری! لویی روت کراش داره، بیا اینجا اون اسکینی بچ ام بیار.

+خودش بهت گفت؟ کص نگو اسکل. این رفیق وحشیت؟ بیخیال.

_به کاراش نگاه نکن، لویی از هرکی خوشش بیاد بهش جفتک میندازه. میدونی ما چطوری آشنا شدیم؟ وقتی لویی یه مشت زد تو دماغم! حدس بزن چرا؟ چون بهش گفتم سکسی و خواستم باهاش قرار بزارم.

+ها؟ بعد با هم قرار گذاشتین؟ وات د فاک ؟اون قراره شوهر من باشه!

_اووووو! آرم بابا، اولا شوهر؟ ناموصا؟ دوماً ما فقط چند ماهی با هم میرفتیم بیرون و یکم...... آره دیگه. به هر حال گمشو دیگه! کندال و بردار و لشت رو بیار.

.
.
.
.
جما گونه لویی رو نوازش کرد و به لپای پر از بستنیش نیشخند زد : توله آروم تر بخور.

لویی چشم های آبیش رو چرخوند و به کندال و هری نگاه کرد.

این در حد حسودی نبود، اون فقط حرصی شده بود.
به هر حال لویی از دید خودش تمام این مدت داشته به هری نخ می‌داده......

اون فقط لاس زدن بلد نیست.
"مهم نیست، بجاش کونم خوبه"
لویی به خودش دلداری داد و از جاش بلند شد.

لویی فاکینگ تاملینسون نمیشینه گریه کنه،در حقیقت اون اشک آدمای تو کون نرو رو در میاره.

خودش رو بین کندال و هری جا داد و به زور نشست در حالی که نصف بدنش روی هری بود.

کندال چشم غره رفت : جای دیگه ام میتونستی بشینی لاو!

لویی با حالت متاسف فیکی گفت : اوه جات تنگ شد عزیزم؟! عذرمیخوام.
_الان چطوره؟
اون بعد از نشستن روی پای هری پرسید.

هری با ابرو های بالارفته دستش رو روی کمر لویی کشید : الان عالیه!
لویی با اخم لب زد : تو خفه!

کندال از اون ها فاصله گرفت : راحت باش.

وقتی ماموریت با موفقیت انجام شد لویی خواست از جاش بلند بشه که دست های قوی هری مانع شد : خب، کجا بودیم؟

لویی متقابلا طعنه زد : اونجایی که من داشتم از روی پاهای درازت بلند میشدم که__

هری وسط حرفش پرید : که روی یه چیز دراز دیگه بشینی؟

_نه استایلز! انقدر عوضی نباش.

هری شونه بالا انداخت : خب بگو نمیخوای رو چیز درازم بشینی، اینکه غصه نداره.

لویی غرید : انقدر راجب چیزای دراز حرف نزن!

هری انگشتای بلندش رو نامحسوس روی باسن لویی کشید : پس بیا راجب چیزای گنده حرف بزنیم.

چشمای لویی برق زد : میدونستم کون خوبی دارم!

هری چند دقیقه با قیافه وات د فاک و فک افتاده بهش نگاه کرد : تو کوری یا چی تاملینسون؟ اون 17 سال فاکی پشتت بوده! بعدشم من داشتم به طرز هاتی باهات لاس میزدم و تو ریدی توش!

لویی سرش رو پایین انداخت : بهت گفته بودم تو لاس زدن افتضاحم؟
+نه، ولی لازمم نبود بگی!

______________________

حالم بهم خورد انقد امروز آپ کردم، شما چی؟

گایز!
ما با کمبود پسر توی فندوم مواجه ایم!
نشستم خیلی جدی فکر کردم، نتیجه گرفتم هرکی ندونه ما رو این لاشیا کراش پدرانه داریم، فکر میکنن همه مون هول دیکیم:/
پس بروید و رفیق ها و فامیل هایتان را با واندی آشنا کنید.
ناموصا تو فندوم از حرمسرای رضا شاه بیشتر دختر هست :/

پی. اس: الان دارم میفهمم یکم هندل کردن سه تا فنفیک همزمان سخته.
(ترجمه سخن وی : گوه خوردمممممممممممممممم)پس شرط رو یکم بیشتر میکنم😂

پی. اس:چون داستان خیر سرم فانه ولی زیام و اشلی عین سگ بدبختن، با لری کاری ندارم. (زیاد کاری ندارم 😈)

Next up : 20 vote and 60 cm.

𝒔𝒕𝒖𝒑𝒊𝒅𝒔 ✫ 𝑳.𝒔 𝒁.𝒎 [completed] Donde viven las historias. Descúbrelo ahora