"دلم برات تنگ شده لی....... تو چی؟!
اوه میدونم هر لحظه داری به من فکر میکنی. تو الان یک فرشته ای نه؟
با مقدس بودن بهت خوش بگذره.
" Jلیام برای بار دهم یادداشت رو خوند.
اون رو پشت در خونش پیدا کرده بود و معلومه که میدونست نامه از طرف کیه!
تنها کسی که بتمن بزرگ رامش میشد.___________________________
جوکر روی میز خم شد و انگشتای باریکش رو روی نقشه حرکت داد.
اون با صدای دورگه اش گفت : ما از این مسیر میریم، اشتون و لوک و کلوم کار اسکورت رو شما میسازین. مایکل و هارلی، سربازای توی ون با شمان. منم میرم سراغ راننده. گرفتین؟افراد اون پسر جوون سر تکون دادن.
هارلی که روی میز بیلیارد لم داده بود پاهاش رو تکون داد و غر زد : حالا ام برید! من و پودینگ برنامه داریم !جوکر با زانو هاش روی میز رفت و در حالی که کروات آبیش رو پرت میکرد به ناکجا آباد، زبونش رو روی دندون نیشش کشید و بیتوجه به پسر ها روی هارلی خیمه زد.
مایکل در حالی که از خونه خارج میشد زیرلب گفت : آره دیگه وقتی اون دختره ی جیغ جیغو هست کی به سرقت و این داستانا اهمیت میده؟!بزن بریم هرزه ها رو به فاک بدیم.
___________________________
تیموتی چونش رو روی پای جما فشار داد و زیر چشمی برادر بزرگش رو زیر نظر گرفت.هری در حالی که به موهای بلندش چنگ میزد خودش رو روی زمین کنار خواهر و برادرش انداخت : خب احمقای دردسر! کم کم باید برم. جما لطفا کسی و نکش و تو کون بچه کمتر شاخ بازی در بیار.
تیموتی غر زد : شاخ بازی عنه؟ مرتیکه بهم گفت سیم تلفن!
هری اخم کرد : توهین آمیز بود! جمع کن بریم یک فصلم دونفره بزنیمش.
جما دستش رو روی شونه هری گذاشت و متوقفش کرد و ریز خندید :
فرفری های کصمغز! اون مرتیکه روت کراش داره. کندال هم اولین بار به هری همین رو گفت.
جما روی "مرتیکه " تاکید کرد.هری دست خواهرش رو پس زد و کیفش رو از روی میز قاپید.
و در حالی که از خونه بیرون میرفت عربده کشید : جان جدتون دیگه گند بالا نیارید!اون آدامس توت فرنگی ای توی دهنش انداخت و عرض خیابون رو با چلسی بوت هاش طی کرد.
+هری استایلز؟
هری برگشت و یک مرد سیاه پوست با چشم بند مشکی دید.
نگاه گیجی به اون انداخت : خودمم. شما؟مرد دستش رو جلو آورد : نیک فیوری هستم.
هری اخم کرد، این اسم زیادی براش آشنا بود.نیک ادامه داد : انتقام جویان براتون درخواست همکاری دارن.
____________________________
لویی و نایل در حالی که انگشتاشون به هم گره خورده بود توی محوطه مزخرف قدم میزدند.
جونور های بی حوصله توی محفظه های شیشه ای به اون ها چشم غره میرفتند.اشلی و لیدر تنها افراد مشتاق اونجا بودند.
اشلی جوری بالا و پایین میپرید که موهای آبیش توی هوا تکون میخوردند اون از همه چی عکس میگرفت و سوال های مسخره و سخت میپرسید.لویی با حس سوزشی به پشت گرنش چنگ زد، دستش رو جلوی چشمش آورد روی اون یک عنکبوت بود.
عنکبوت از دست لویی پایین پرید و روی زمین محو شد._قربان! عنکبوت رادیواکتیو توی محفظهٔ اش نیست!
این صدای فریاد وحشت زده یک دختر موقهوه ای بود.________________________
VOUS LISEZ
𝒔𝒕𝒖𝒑𝒊𝒅𝒔 ✫ 𝑳.𝒔 𝒁.𝒎 [completed]
Fanfiction#1 : larry Cover credit by : @writter_in_purple _ازش فاصله بگیر درازِ تخمی! +کوتوله جهش یافته بهتره دستت رو بکشی! ×××× _تو مجبورم کردی انتخاب کنم! +و تو من رو انتخاب نکردی! ×××× فان، مارول، دی سی.