Part3

3.9K 725 43
                                    

با حس لرز کوچیکی که از سرما کرد با دست اروم لبه های رابدوشامبرش رو بهم نزدیکتر کرد و دوباره تمرکزش رو روی گزارش رسیده توسط نامجون گزاشت.

همه چیز به نظر مرتب میومد اما بازم دلش طاقت نمیوورد و باید خودش خط به خط گزارش رو برسی میکرد.

با تکون شدیدی که کشتی خورد مقداری از جوهر درون ظرف روی میز به بیرون ریخته شد.

اخمی روی ابرو هاش نشست. دستمال گلدوزی شده‌ را برداشت و روی جوهر گذاشت.

با تکان های دیگه‌ای که کشتی خورد فهمید که به دلیل مواج بودن کشتی امکان ادامه دادن کارش نیست.

از جا بلند شد و با ارامش گره‌ی رابدوشامبر قرمز رنگشو باز کرد.

نفس عمیقی کشید و با گرفتن پایه بلند طلایی و طراحی شده‌ی تختش از عدم تعادلش به خاطر ثابت نبودن کف چوبی کشتی جلو گیری کرد. 

پارچه حریر رو به روی مبل با شکوه کنار پرت کرد و با بالاتنه لخت و شلواری از جنس پارچه های نخی مشکی روی تخت نشست و تکیش رو به پشتی داد.

طناب طلایی رنگی رو که کنار تختش بود و برای خبر کردن خدمتکار جاسازی شده بود کشید و زنگی رو باهاش به صدا در اورد.  با نفاصله چند دقیقه دختری که پیراهن سیاه و یقه‌ی توری سفید که نشان میداد جزو خدمتکاران درجه بالاست و حق ملاقات با پادشاه رو داره با سینی وارد اتاق شد و بعد تاظیم دخترانه و ظریقی به سمت میز عسلی کنار اتاق رفت و سینی رو روش قرار داد.

با مهارت به طوری که واضحا کار همیشگیش بود ظرف بلورین و جواهر نشان شراب رو برداشت و مقداری از آن را در جامی شیشه‌ای ظریف ریخت.

جام را که لبه های طلا داشت با احتیاط به دست گرفت و کنار تخت و جلوی تهیونگ قرار گرفت.

همراه تاظیمی جام رو دو دستی به سمت پادشاهش گرفت.

با بی‌توجهی به احترام های فراوان دختر جوان جام رو گرفت و جرعه کوچکی ازش رو وارد دهانش کرد.

خدمتکار از حالت خم شده خارج شد و بعد برداشتن کتاب قطوری که جلد قرمز و چرم داشت آن را با احتیاط باز کرده و با صدای لطیف و نرمش شروع به خواندن کرد.

در حقیقت خدمتکار شخصی اعلاحضرت بودن براش واقعا کار سختی بود و به شدت نیاز به یک کمک داشت اما نمیتوانست از خدمت به پادشاهش دست بکشه. درسته دختر تقریبا ضعیفی بود و این حجم کار به شدت براش زیاد بود اما حاظر نبود از خدمت بهش کناره گیری کنه. خودش رو موظف میدونست که از طرف مردم و مخصوصا خانواده خودش تمام لطف های حاکمش رو به این روش جبران کنه. اون هم مثل اکثر مردم فرمانرواش رو با تمام وجود میپرستید. به هرحال اون کسی بود که با وجود سن کمکش زندگی همه رو از پیر تا کودک روی دور نگه داشته و بهشون کمک کرده بود. 

basical changeWhere stories live. Discover now