D-89جعبه نچندان بزرگی که همراهش بود رو با احتیاط و آروم جلوی در گذاشت، نگاهی به اطراف خونه انداخت و به دنبال همسرش گشت، اما خبری ازش نبود، کفش هاش رو از پاهاش بیرون کشید و خم شد تا جفتشون کنه.
- به نظرت چقدر خوشحال میشه؟
با لبخند نگاهی به جعبه انداخت و بعد بلند شد و به سمت آشپزخونه رفت، تهیونگ که انگار تازه از خواب بیدار شده بود همونطور که دستش رو زیر تیشرتش برده و خمیازه کنان شکمش رو میخاروند گفت:
- کجا بودی؟
جونگکوک به سمت سینک ظرفشویی رفت و مشغول شستن دست هاش شد، دوست داشت زودتر بهش بگه اما اگه همینطور خودش هم مثل احمق ها خوشحال میبود اون کمتر ذوق میکرد، پس تنها چهره ی خونسردی به خودش گرفت و سرفه ی خشکی کرد:
- بیرون کار داشتم! تازه بیدار شدی؟ جدیدا مثل خرس میخوابی!
تهیونگ نگاهی به ساعت که تازه ده صبح بود انداخت و متعجب به سمت جونگکوک برگشت:
- مثل خرس؟ تازه ده صبحه!
جونگکوک هم نگاهی به ساعت انداخت، یعنی به خاطر ذوقش انقدر زود از خونه بیرون زده بود که فکر میکرد الان باید نزدیک ظهر باشه؟ تهیونگ بیحوصله روی میز ناهارخوری نشست و دستش رو توی موهای فر و بلندش کرد:
- بیا سنگ کاغذ قیچی! هرکی برد باید ناهار درست کنه!
جونگکوک ابرویی بالا انداخت و به سمتش اومد و رو به روش ایستاد:
- هر کی برد؟ زرنگی؟ تو همیشه سر این موارد میبازی!
باز خمیازه ای کشید و گفت:
- تو که فعلا رو دور شانسی! دیشبم سنگ کاغذ قیچی رو بردی!
جونگکوک که راضی شده بود دستش رو جلو آورد تا شانسشون رو امتحان کنن و با کمال تعجب تهیونگ برد و معنیش این بود که باید ناهار درست کنه، وا رفته به دست هاشون نگاه کرد و جونگکوک هم خنده کنان از آشپزخونه بیرون رفت:
- منوی امروز چیه سنیور کیم؟
- رامن فوری با تخم مرغ!
جونگکوک اخمی کرد و وارد اتاقشون شد تا لباسش رو عوض کنه و با صدای بلندی گفت:
- نخیر باید یه ناهار متنوع بهم بدی!
تهیونگ آهی کشید و از روی میز پایین پرید و به سمت یخچال رفت، درش رو باز کرد و چند دقیقه ای همونطور بهش خیره موند تا شاید گزینه ی دیگه ای برای ناهار پیدا کنه، اما با شنیدن صدای پارس سگی سرش رو برگردوند و گفت:
- صدای پارس تینکیه؟ حتما بازم داره پشت در خونشون پارس میکنه تا صاحبش برگرده!
جونگکوک که کمی مضطرب شده بود از اتاق بیرون اومد و خنده ی مصنوعی ای کرد:
![](https://img.wattpad.com/cover/236848692-288-k383947.jpg)
YOU ARE READING
Stop Rewind Play | Vkook | mini fic
Short Storyخلاصه: جونگکوک و تهیونگ با وجود اینکه پنج ساله باهم ازدواج کردن اما تصمیم گرفتن که از هم جدا بشن؛ ولی مجبورن برای طلاق گرفتن جلسات مشاوره ای رو بگذرونن و سنیورا اسمیت، مشاور پیری که به کمک اون دو اومده، سعی میکنه تا مشکلاتشون رو بهشون نشون بده💞 ژا...