Season One

1.5K 118 40
                                    

©️ 2020 Lee film studio. all right reserved.

پیشگفتار:
هر داستانی شروع، میانه و پایانی داره...
اما داستان من تا به حال هیچوقت شروع و پایانی نداشت...
فقط زمان حال رو توصیف کرده...
شاید این اولین بار باشه که برای قلبم می نویسم...

.

"قلبم ماله تو!"
فصل اول

_"ژان ژان گه بیا اینجا!"
شیائو ژان با کنجکاوی از اتاق بیرون اومد...
_"چی..."
قبل از اینکه بخواد ادامه ی حرفشو بگه...چشم بندی روی چشم هاش قرار گرفت...آب دهنشو قورت داد...
_"چیکار می کنی...هی اصلا تو کی هستی؟"
صدایی از پشت سرش شنید...نفس های گرم شخصی رو پشت سرش احساس می کرد...
_"هیس...ژان گه...دستتو بده به من..."
شیائو ژان پوفی کرد...تغییر صدای مسخره ای بود...
_"لائو گو(لقبش)...تو دوباره چه غلطی می خوای بکنی؟"
شخص پشت سرش بدون توجه به حرفش دستش رو کشید...شیائو ژان با بی حوصلگی دنبال اون می رفت...بعد از چند ثانیه جیسون[ایشون همون لائو گو عه یکی از اعضای گروه X9 فقط اسمش یک جوریه برای همین از اسم مستعارش جیسون استفاده می کنم من راستش خنده میگیره از اسمش😊و تا فصل آخر ایشون یکی از بازیگرای ما خواهند بود]ایستاد...
_"همین جا صبر کن الان من میام..."
شیائو ژان پوفی کرد...
_"هی...دیونه...بگو می خوای چی کار کنی؟"
اما صدایی از طرف مقابلش نشنید...بعد از چند ثانیه چشم بند رو از روی چشم هاش برداشت...با دیدن صحنه ی روبروش چشم هاش از حدقه بیرون زد...
هیچ کس نمی تونست احساس شیائو ژان رو بیان کنه...ماشین بیست میلیون یوانیش الان به یک مشت پاره آهن تبدیل شده بود...مثل رباط ها به سمت جیسون که کنار ماشین ایستاده بود نگاه کرد...زبونش بند اومده بود...
_"تو...این...چی...شد...من..."
جیسون سعی کرد خودشو ناراحت نشون بده...
_"دیروز که سوییچشو گذاشته بودی روی کانتر منم خواستم باهاش یه عشق و حالی کنم برای همین...روشنش کردم رفتم تو شهر بگردم که...بعد..."
شیائو ژان دستشو به نشانه ی کافیه بالا آورد...
_"باشه...اشکالی نداره..."
جیسون با لبخند توی بغل شیائو ژان پرید...
_"واقعا...اشکالی نداره؟"
شیائو ژان به زور لبخند زد...
_"آره...حالا ولم کن می خوام برم تو خونه..."
جیسون لبخند زد و رهاش کرد...شیائو ژان در حالی که سعی می کرد بغزشو فرو بده به سمت در خانه حرکت کرد و خودش رو درون اتاقش زندانی کرد...ماشینی ‌که این همه زحمت کشیده بود تا بخرتش الان دیگه نبود!
____________________________________________

"عشق شماره یک"
از نظر شیائو ژان

عشق اول!
چه مسخره بازی ایه! من که بهش نمی گم عشق اول بهش می گم سکس اول!
بله بعد از اینکه جیسون ماشین نازنیم رو به... داد. منم که چیزی نمی تونستم بهش بگم چون اون پسر رییس احمقم بود. خودمو تا دو روز توی اتاقم پنهان کردم. و سعی کردم خودمو آروم کنم اما نشد که نشد. انگار هر لحظه ممکن بود اسلحه ای که پشت کمدم قایم کرده بودم رو بر دارم و یک گلوله تو سر جیسون خالی کنم.
برای همین تصمیم گرفتم برم پیش روانشناس...که البته به شما اصلا پیشنهاد نمی کنم برید...می گید چرا؟
اگه براتون تعریف کنم همین مشاوره چه بلاهایی سرم آورد خودتون متوجه می شید...حالا صبر کنید تا ماجراشو براتون تعریف کنم...واقعا میگم نرین پیش هیچ روانشناسی که دفترش پُره آدمه!

𝑯𝒆𝒂𝒓𝒕 𝑭❤𝒓 𝒀𝒐𝒖 Where stories live. Discover now