+تهیونگاااا مرد (صداش بلند شد زد زیر گریه) تهیونگااا مادر مرد (فریاد میزد و با صدای بلند گریه میکرد)
اون زن کشتش تهیونگااااا جلوی چشم های خودم مرد درست به چشمهای مادرم نگاه کرد و کشتش
ته....تهیونگا من و گرفته بودن
هرچی التماس کردم که ولم کنن این کارو نکردن
جلوی چشمم مادرم و کشتن........به لباس تهیونگ چنگ انداخت با نگاه ملتمس و پر از اشک بهش نگاه کرد....
+چی کار کنم مادرم دیگه نیست جسدش جلو چشمم دود شد ...... حتی نذاشت باهاش خداحافظی کنم
حتی نذاشت جسدش و تو آغوش بکشم
تههههههه مادر دیگه نیست .... دیگه نیست
بهش نگفتم از همه دنیا بیشتر دوسش دارم ..... نذاشت بهش بگم عاشق شدم.....جونگکوک رو آروم تو آغوش گرفت و خودش هم شروع به گریه کرد
نفس های کوک تند و عمیق شده بود و هق هق های دردناکی از دهنش بیرون میومد....+ ته...تهیونگا اگه میفهمید عاشق شدم کلی ذوق میکرد اون تورو دوست داشت ... تهیونگا من بدون اون چیکار کنم .... چیکار کنم؟!
تو آغوش گرم عشقش با صدای بلند زار میزد و گریه میکرد
حس عذاب وجدان همه وجود تهیونگ رو دربرگرفته بود اگر فرار نمیکرد؟ اگه بخونه کوکی نمیرفت؟ اوه خدا ملکه جهنمی هیچوقت اونو نمیکشت فقط تنبیه اش می کرد .... مگه نه؟! خودخواهی کرده بود
این برای کوکیش زیادی بود.....بازوی کوکی رو گرفت و بدن بی جونش رو بلند کرد با سختی به درخت رسوندش تکیهاش رو به درخت داد.
سر کوکی رو روی شونش گذاشت و اجازه داد هرچقدر که میخواد خودش رو خالی کنهخورشید راهش را از بالای سرشون به سمت غروب دلنشین طی کرده بود و حالا کوکی آروم شده بود اما هیچ حسی نداشت دستهای سردش تودست تهیونگ بود و هر دو به آسمون نگاه میکردند.
جیمین روی شاخه درخت بالای سرشون نشسته بود و معلوم بود که غمگینه اما حالش از هر وقتی بهتر بود چون حال تهیونگ کنار جونگکوک عالی بود
+میخواستن تورو پیدا کنن ..... فکر کنم بین دوراهی بودم ...... یه جورایی برام مادر خوشحالم ..... داشت زجر میکشید (نفس عمیقی کشید) پسر خوبی براش نبودم ولی امیدوارم کنار پدر توی بهشت خوشحال زندگی کنن (قطره اشکش رو نتونست کنترل کنه) دلم براش تنگ میشه......
از جاش بلند شد و کش و قوسی به بدن خستهاش داد.
+بهتره بریم خونه
چشم های تهیونگ گرد شد...
_تو .... واقعاً مطمئنی؟! ...... میخوای برگردی خونه؟!جونگکوک آهی کشید و سرشو پایین انداخت....
+چارهای ندارم .... جایی رو هم ندارم ..... به هر حال اونجا خونمه ..... باید .... (نفس عمیقی کشید) باید با نبودش ک ... کنار بیام.....
YOU ARE READING
"confrontation of love and hate"
Romance"Completed" ᝰ 발자국 남기고 떠나가시면 제가 그 온길 지킬게요 흑백 속 에 남길제요...🌴 اگه الان بری و فقط رد پات بمونه من اونارو گرم نگهداری میکنم من اونارو سیاه و سفید نگه میدارم~🦋 ________________ کاپل: کوکوی ، مینوی ژانر : رمنس ، رازآلود ، دراما ، سوپرنچرال ، هپی اند؟ سد ان...