Intro

1.9K 146 34
                                    

مقدمه

اکثر ما هری پاتر و دیدیم یا خوندیم......
جادو ..... تخیل .... مبارزه با تاریکی.....
پسری که زنده ماند.....شکست ارباب تاریکی ....دختری که باهوش ترین تو گروه هم سن و سال هاش بود..... پسر poor bloodی که پادشاه خطابش کردیم....
همه این شخصیت ها رو دیدیم و خوبی و بدیشون برامون واضح بود.

اما یک نفر رو زود قضاوت کردیم ..... ازش متنفر شدیم ..... پروفسور اسنیپ

اون بد نبود....تظاهر به بدی کرد ، فقط به خاطر اینکه عاشق بود .... از پسری که تنها یادگار عشق دیرینش بود محافظت کرد ..... اون پسر کاملا شبیه پدرش بود ، اما چیزی که اونو برای کار مصمم تر میکرد چشم های پسر بود که شبیه چشم های مادرش بود.

همه ما تو وجودمون یه اسنیپ داریم .... عشقی که هرگز نمی‌تونیم بهش برسیم .... آرزویی که هرگز حقیقی نمیشه ، با تمام وجودمون باور داریم که هرگز بهشون نخواهیم رسید ..... اما با وجود همه اینها عاشقانه دوستشون داریم .... طوریکه وقتی ازمون میپرسن...
+بعد از این همه مدت؟!
ما میگیم
_همیشه

اینارو گفتم تا براتون مشخص کنم اسم حسرتامو گذاشتم اسنیپ
اصل داستانم بهش ربط نداره....اما غمش چرا
نرسیدنش،تنهایی و حسرتش ربط داره
شاید اگه فردی که عاشقشی اما بهش نرسیدی زنده باشه ... با اینکه دوریش دردناکه اما با خوشحالیش تو هم خوشحالی .... اما اگه مرگشو ببینی چی ؟!...بدون اینکه بهش بگی تو هم دوستش داشتی

+After all this time , Severus?
_ALWAYS💔

"confrontation of love and hate"Onde histórias criam vida. Descubra agora