⚠️این پارت خیلی مهمههههه با دقت بخونید⚠️**********
[فلش بک؛روز دیدار تهیونگ و جیمین]
_من...من....نمیفهمم یعنی چی؟!
جیمین آروم یه تخت نزدیک شد و سمت مخالف تهیونگ نشست.
تهیونگ آسیب دیده هنوز به چیزی که مقابلش میدید اعتماد نداشت ، کمی ترسیده خودشو عقب کشید که از چشم جیمین دور نموند.
لبخند مهربونی به ترس تهیونگ عزیزش زد و آروم شروع به توضیح دادن کرد.+ته ته یادته چقدر راجع به عشق حرف میزدیم؟!
که یه روزی عاشق بشیم و زندگی شیرین خودمونو بسازیم....یادته؟!
اون روز که بهم گفتی اگه عشق واقعیتم پیدا کنی نمیتونی با وجود این جهنم و ملکه اش بهش برسی...هر دو دقیقا در یک زمان سیر می کردند....
زمانی که مثل دو دوست شاد به دور از چشم همه کس با هم خوش بودن و حرف میزدن ....روزی که انقدر راجع به عشق حرف زده بودن تپش
قلبشون از دور شنیده میشد.....روزی که به شدت نیازمند و منتظر عشق زندگیشون شده بودن....
غافل از عاشقانه دوستانه ای که بین خودشون بود.
غافل از عاشقانه ای که طناب دوستیشون و پاره کرد اما اون دوباره پیوند خورد.تهیونگ لبخندی زد و سرش رو به معنی تایید تکون داد.
+ته ته اونروز یه داستان قدیمی برام تعریف کردی . گفتی که از مادرت شنیدی این افسانه خانوادگیه اما تمام وجود تو فریاد میزد واقعی بوده....
نگاه گنگش رو به جیمین داد . دردهاش انقدر زیاد بود که بهش اجازه تمرکز نده.
_م...من یادم نمیاد.+پس بیا با هم مرورش کنیم ......
سالها پیش ، سال هایی خیلی دور و پر از خرافات و اعتقادات ، مردی کشاورز زندگی میکرد که از تمامی دارایی های جهان کلبه ای چوبی کنار رودخونه داشت و یک زمین کشاورزی ناب کنار اون.....
صبح ها با آواز خروس بیدار میشد و کار میکرد و شبها با لالایی جیرجیرک ها به خواب میرفت.
روحیه لطیف مرد بین تمام کسانیکه توی اون روستا زندگی میکردند ، مشهور بود. طوریکه تمامی دختران اون روستا آرزوشون بود مردی به اخلاق و شخصیت اون نصیبشون بشه .... اما چشم های پسر تنها دنبال یک دختر بود ، دختری که فاصله اش با پسر تنها یک پل بود.
تنها ..... یک ..... پلاون دختر دلیلی بود برای اینکه پسر صبح هاش رو با انرژی شروع کنه و شب ها با امیدواری به خواب بره.
تمام تلاشش و هدفش بر این بود برای رسیدن به معشوقه اش فاصله ای که اون پل بینشون انداخته بود پر کنه ....روزها ، ماه ها و فصل ها گذشتند و بهار زیبا رسید....
دومین بهار عاشقی اما انگار آخرین بهار عاشقی هم بود.
ESTÁS LEYENDO
"confrontation of love and hate"
Romance"Completed" ᝰ 발자국 남기고 떠나가시면 제가 그 온길 지킬게요 흑백 속 에 남길제요...🌴 اگه الان بری و فقط رد پات بمونه من اونارو گرم نگهداری میکنم من اونارو سیاه و سفید نگه میدارم~🦋 ________________ کاپل: کوکوی ، مینوی ژانر : رمنس ، رازآلود ، دراما ، سوپرنچرال ، هپی اند؟ سد ان...