_ک......کوکی؟!
نگاهش مدام بین کوکی و اون چیزی که پشت سرش دیده بود میچرخید.
رنگش پریده بود .چطور ممکن بود.
با شنیدن صدایی ضعیف تهیونگ چشمانش را باز کرد و با قیافه متعجب وحشتزده روبرو شد
+هی ....... هی تهیونگ ..... آروم باش به من نگاه کن ..... چی شده ..... تهیووووونگبا داد آخر کوکی به خودش اومد.
نگاهی به مادر مریض کوکی کرد ...... دستشو گرفت و باهم از اتاق بیرون رفتندنفس عمیقی کشید.
_کوکی تو ..... تو جیمین رو میشناسی ؟
با حرفش به فکر فرورفت .
جیمین؟!
تا حالا اصلا همچین اسمی نشنیده بود.
+ جیمین؟ نه؟ ...... اصلاً چه ربطی داره؟چرا ترسیدی؟ تهیونگ چی دیدی ؟نگاه کوکی کاملاً نگران بود.
_ تو واقعاً جیمین رو نمیشناسی؟!
+ قسم میخورم تا حالا همچین اسمی به گوشمم. نخورده ته خواهش میکنم بگو قضیه چیه ....
_اگه ..... اگه نمیشناسیش پس چطور؟..... چطور چهرشو کشیدی؟
+ چهره کی؟ من .....صبر کن ..... منظورت چیه؟
_ همون تابلویی که توی اتاقته کوکی ...... چطور اگه جیمین رو نمیشناسی چهرهاش کشیدی ؟دستهای یخزده تهیونگ رو رها کرد و به سمت اتاق رفت.
دیروز برای اینکه روحیه مادرش رو عوض کنه تابلوها رو به اتاق برده بود تا بهش نشون بده البته حواسش بود تا تابلوی کابوس هاش رو نشون نده.
با احتیاط بلندشون کرد و بدون ایجاد کوچکترین صدایی به سمت پذیرایی رفت.به محض رفتن کوکی چشمهاش دنبال جیمین گشتند اما پیداش نکرد یه چیزی اینجا مشکوک بود یا شاید فقط عجیب بود هرچی که بوده و هست توضیح مفصلی لازم داشت.
در اتاق رو برای بحثهای احتمالی شون بست انقدر همه چیز توی هم پیچیده بود که نمیدونست دقیق به کدوم بدبختیش فکر کنه ولی از اینکه یک درصد مشخص بشه اون چهره کیه بدش نمیومد.
به تهیونگ که خیره بهش نگاه میکرد با سر اشاره کرد تا دنبالش بیاد.
کنار شومینه خاموش نشست و تهیونگ هم به تبعیت ازش روبروش نشست .+تهیونگ این جین ..... جیمین یا هر کسی که میگی من اصن نمیشناسم و تنها چهرههایی که تا الان کشیدم این دوتاست.
یکی از تابلوهایی که کنارش بود و برداشت. +صددرصد این مشخصه که تو و مادر هستید (تابلو رو گذاشت زمین و اون یکی رو برداشت) فقط میمونه این ..... تو واقعا این شیطان و میشناسی؟!
تهیونگ تابلو را از جونگکوک گرفت محو چهره کشیده شده بود و اصلاً به شیطان خطاب شدن جیمین توجهی نکرد.
زمینه تابلو با رنگهای مشکی و قرمز پوشیده شده بود پیکر جیمین دقیق وسط تابلو قرار داشت.
چشم هاش گرد شده و سیاهی مطلق بودن. از پایین پا تا کمرش دود سیاه بود چهرهاش خونی بود و با انگشت سبابهاش را به روبرو اشاره میکرد.
ESTÁS LEYENDO
"confrontation of love and hate"
Romance"Completed" ᝰ 발자국 남기고 떠나가시면 제가 그 온길 지킬게요 흑백 속 에 남길제요...🌴 اگه الان بری و فقط رد پات بمونه من اونارو گرم نگهداری میکنم من اونارو سیاه و سفید نگه میدارم~🦋 ________________ کاپل: کوکوی ، مینوی ژانر : رمنس ، رازآلود ، دراما ، سوپرنچرال ، هپی اند؟ سد ان...