#پسر_ایرانی

417 38 3
                                    


هنگام خروج، نگاهم کشیده شد سمت کلید‌های روی میز، آن‌ها را برداشتم و بلافاصله بعد از خارج شدن از خانه، سرما را با به پوست و استخوانم احساس کردم.
برای احتیاط کلاه کتم را روس سرم کشاندم و به سمت فروشگاه دویدم.
چشم‌ام به اولین فروشگاه مواد غذایی خورد، داخل شدم. کسی جز من در فروشگاه نبود. سریع میان قفسه‌ نوشیدنی‌ها جا گرفتم و چند بطری از همان آب‌جوی محبوبم را برداشتم؛ سپس چرخیدم و زاویه‌ام را به راست تغییر دادم و دو بسته نودل‌ فوری را در سبد خریدم گذاشتم.
خوشبختانه کارم از آنچه که فکر می‌کردم زودتر تمام شد، صورت حساب را پرداخت کردم و فوری از فروشگاه بیرون زدم.
تقریباً به اولین چهار راه از خیابان هانور رسیدم که، چند ماشین گشت شبانه را در آن حوالی دیدم. از هول اتفاقی که در نظرم شکل گرفته بود، قدم‌هایم را تندتر برداشتم.
به محض رسید به ساختمان، سریعاً از پله‌ها بالا رفتم و خودم را به درون خانه انداختم که با صدایی ایستادم:
- تکون بخوری کشتمت.
ناخواسته دستانم را بالا بردم. ریز و دقیق، نگاهم را به نیم‌رخ مبهم از پسری که روی یکی از مبل‌ها نشسته بود، دادم.
آرام به نظر می‌رسید وقتی که قدم به جلو برداشت. دیدم که یکی از پاهایش می‌لنگید وقتی که به من نزدیک می‌شد. مشتم را آماده کردم که با او گلاویز شوم اما هنگامی کنارم ایستاد، توانستم سلاحِ در دستش را ببینم.
اسحله‌ را مقابلم گرفت، خواستم از راه دیگری وارد شوم که دیدم، دست‌ِ دیگرش را دراز کرد و کیسه‌ِ خرید را از من گرفت.
چشم‌اش که به محتوای داخل نایلون خورد، سریعاً یکی از آن‌ها بیرون کشید و بازش کرد. نگاهم رنگ تعجب داشت زمانی که لاجرعه آن را سر می‌کشید. خواست باقی را روی زخم پایش بریزد که ناغافل، سلاحش را از دستش جدا کردم و فوراً خودم را عقب کشیدم و از او فاصله گرفتم.
به نفس نفس افتاده بودم وقتی که از او دور شدم.
دستم را جلو بردم برای ممانعت از هر نوع حرکتی و بریده بریده گفتم:
- من... می‌تونم... کمکت کنم.
بعد اشاره‌ی به زخم پایش زدم:
- با این جراحتی که داری؛ مطمئن باش به اولین خیابون وال‌استریت*۱ هم نمی‌تونی، برسی؛ بخصوص که پلیس تموم این منطقه رو زیر نظر گرفته.
محتاطانه و برای اعتماد بیشتر، اسلحه را پایین گذاشتم و قاطعانه گفتم:
- بهم اعتماد کن.
‌‌_________________________________
وال‌استریت: یکی از خیابان‌های معروف منهتن در نیویورک

پسر ایرانیWhere stories live. Discover now