#پسر_ایرانی

172 19 0
                                    

با دست چپم دو دکمه‌ی بالایی بلوزم را باز کردم و با دست دیگرم کفشم را از قفسه بیرون کشیدم که همان لحظه، در با شتاب باز شد و جِس با صورتی کاملاً برزخی آمد تو! از کنارم رد شد و کمی آن طرف‌تر پهلوی یکی از قفسه‌‌های لباس‌ ایستاد و بازش کرد.
-‌ لعنت بهش... هر روز داره غیر قابل تحمل‌تر می‌شه.
لباس‌های فرومم را با یکی از لباس‌‌های تمیزم عوض کردم و گفتم:
- سخت نگیر.
گیج نگاهی به کمد لباس‌هایش کرد:
- مشکل همین جاست.
و بعدش دست برد، کوله‌اش را از کمد در آورد و لباس‌هایش را درونش ریخت که پرسیدم:
- چی بهت گفت؟
لحظه‌ای ایستاد و خیره شد به کمد خالیِ پیش رویش و بعد از کمی مکث گفت:
- چی می‌خواست بگه! تعلیقم کرد...دوهفته.
سپس؛ خودش را با بستن کیفش مشغول کرد که دوباره سوال کردم:
- خوبی؟
گیج سرش را بالا گرفت که‌ ادامه دادم:
- امروز متوجه‌ات بودم، همش تو حال خودت بودی و عجیب رفتار می‌کردی؟
با این جمله نگاهم کرد؛ بی‌حرف و مبهوت! جالب بود! حدسی که زده بودم، درست از آب در آمدَش و حالا دیگر یقین پیدا کرده بودم که برایش مشکلی پیش آمده بود، پس؛ رفتم کنارش و پرسیدم:
- اتفاقی افتاده؟
سرش را پایین انداخت که دلجویانه گفتم:
- البته می‌تونی نگی، من فقط...
- گند زدم!
متعجب نگاهش کردم و منتظر ماندم تا بشنوم چه می‌گوید اما وقتی سکوت طولانی‌اش را در مقابل بحثی که پیش گرفته بود، دیدم؛ خودم را عقب کشیدم که شنیدم:
- به اِما خیانت کردم.
شوکه برگشتم و با تاخیر گفتم:
- چی؟

پسر ایرانیOnde histórias criam vida. Descubra agora