#۹
جملهاش را این بار شمردهتر تکرار کرد:
- به اِما... خیانت کردم.
سپس؛ توضیح داد:
دیشب تولدش بود. دعوتش کردم به یه رستوران. همه چیز تقریباً خوب بود اما آخرش بخاطر بیعرضگیم با هم جر و بحث کردیم.
لحظهای سکوت کرد و بعد؛ گفت:
- همون دیشب بعد از اون ماجرا رفتم بار؛ تو خوردن زیاده روی کردم. چیز زیادی یادم نمیآد اما صبح که ...
حرفش را خورد و دیگر ادامه نداد اما به جایش، مردد نگاهم کرد و از من چارهجویی کرد:
- بگو چی کار باید کنم تا از این عذاب خالص شم؟
زبانم بند آمده بود و در آن لحظه از قدرت هر گونه تصمیمگیری یا مشاورهای عاجز مانده بودم:
- من واقعاً نمیدونم باید چی بگم ولی...
سکوت کردم و دقایقی به آن چه میخواستم در جوابش بگویم، فکر کردم. سپس گفتم:
- ولی من فکر میکنم بهتره به اِما بگی.
دو دل بودم برای ادامهی حرفم اما با این حال؛ چیزی که در فکرم میگذشت را به زبان آوردم:
- اون باید بدونه و تصمیم بگیره.
جِس ثانیهای خیره به من شد و در جواب گفتههایم دستپاچه گفت:
- نه...من نمیتونم...من نمیخوام از دستش بدم. من واقعاً...
بغضش همراه با کلمهی دوستش دارم بود. آشفتگیاش را میفهمیدم و همچنین ناراحتیاش را. پس؛ برای همدردی هم که شده دستم را روی شانهاش گذاشتم.
من جِس را سالهاست که میشناختم و همچنین دورادور اِما را. جِس برایم عزیز بود و دیدنش در این شرایط حسابی ناراحتم میکرد اما این موضوع باعث نمیشد که من جانب اِما را نگیرم. بنابراین گفتم:
- به نظرم این صادقانهترین راه برای هر دوی شماست. مخصوصاً اِما! پس؛ سعی کن منطقی برخورد کنی با این موضوع و احساسات رو کنار بذاری.
و بعد؛ در ادامهی صحبتهایم اضافه کردم:
- کسی که بهش خیانت کردی یه فرد غریبه برات نیست و نبوده. اون نامزدته، پس؛ در قبال کاری که کردی مسئولیت پذیر باش و اینطوری اشتباهت رو بپذیر.
جِس دقایقی سکوت کرد. انگار خوب فهمیده بود، عمق حرفهایم را که با آرامشی که در صدایش موج میزد، در جواب صحبتهایم گفت:
- فکر میکنی عکس العلمش چیه؟
لبخندی به نگرانیاش زدم و حقیقت را به بیان دیگر گفتم:
- فکر میکنی چی میتونه باشه؟
گرفته بود ته حرفم را پس؛ دیگر ادامه نداد اما بجایش با نگاهی تشکر آمیز خیره به من شد.
STAI LEGGENDO
پسر ایرانی
Storie d'amore-میدونی دارم به چی فکر میکنم؟ کوتاه به نیمرخش نگاه کردم، صورتش اخم داشت اما نگاهش همچنان خونسرد بود وقتی گفت: - به تو و اون پیرمرد چشم بادومی. سپس با مکثی که زیادی طولانی نشده بود، حرفش را پیش گرفت: - چقدر دوست داشتم الان اینجا بود؛ دیدن اون حالت...