#پسر_ایرانی

177 25 0
                                    


جمله‌اش را این بار شمرده‌تر تکرار کرد:
- به اِما... خیانت کردم.
سپس؛ توضیح داد:
دیشب تولدش بود. دعوتش کردم به یه رستوران. همه چیز تقریباً خوب بود اما آخرش بخاطر بی‌عرضگیم با هم جر و بحث کردیم.
لحظه‌ای سکوت کرد و بعد؛ گفت:
- همون دیشب بعد از اون ماجرا رفتم بار؛ تو خوردن زیاده روی کردم. چیز زیادی یادم نمی‌آد اما صبح که ...
حرفش را خورد و دیگر ادامه نداد اما به جایش، مردد نگاهم کرد و از من چاره‌جویی کرد:
- بگو چی کار باید کنم تا از این عذاب خالص شم؟
زبانم بند آمده بود و در آن لحظه از قدرت هر گونه تصمیم‌گیری یا مشاوره‌ای عاجز مانده بودم:
- من واقعاً نمی‌دونم باید چی بگم ولی...
سکوت کردم و دقایقی به آن چه می‌خواستم در جوابش بگویم، فکر کردم. سپس گفتم:
- ولی من فکر می‌کنم بهتره به اِما بگی.
دو دل بودم برای ادامه‌ی حرفم اما با این حال؛ چیزی که در فکرم می‌گذشت را به زبان آوردم:
- اون باید بدونه و تصمیم بگیره.
جِس ثانیه‌ای خیره به من شد و در جواب گفته‌هایم دستپاچه گفت:
- نه...من نمی‌تونم...من نمی‌خوام از دستش بدم. من واقعاً...
بغضش همراه با کلمه‌ی دوستش دارم بود. آشفتگی‌اش را می‌فهمیدم و همچنین ناراحتی‌اش را.‌ پس؛ برای همدردی هم که شده دستم را روی شانه‌اش گذاشتم.
من جِس را سالهاست که می‌شناختم و همچنین دورادور اِما را. جِس برایم عزیز بود و دیدنش در این شرایط حسابی ناراحتم می‌کرد اما این موضوع باعث نمی‌شد که من جانب اِما را نگیرم. بنابراین گفتم:
- به نظرم این صادقانه‌ترین راه برای هر دوی شماست. مخصوصاً اِما! پس؛ سعی کن منطقی برخورد کنی با این موضوع و احساسات رو کنار بذاری.
و بعد؛ در ادامه‌ی صحبت‌هایم اضافه کردم:
- کسی که بهش خیانت کردی یه فرد غریبه برات نیست و نبوده. اون نامزدته، پس؛ در قبال کاری که کردی مسئولیت پذیر باش و این‌طوری اشتباهت رو بپذیر.
جِس دقایقی سکوت کرد. انگار خوب فهمیده بود، عمق حرف‌هایم را که با آرامشی که در صدایش موج می‌زد، در جواب صحبت‌هایم گفت:
- فکر می‌کنی عکس العلمش چیه؟
لبخندی به نگرانی‌اش زدم و حقیقت را به بیان دیگر گفتم:
- فکر می‌کنی چی می‌تونه باشه؟
گرفته بود ته حرفم را پس؛ دیگر ادامه نداد اما بجایش با نگاهی تشکر آمیز خیره به من شد.

پسر ایرانیDove le storie prendono vita. Scoprilo ora