پارت هشتم
بک:از فرار متنفرم ولی چون میدونم اگه دستش بهم برسه میمیرم اونم بدون این که واسه آخرین بار یولمو ببینم...میرم...مراقب باشین!
با عجله به سمت در دوید و همونطور که در رو باز میکرد گفت...گوشیمو از بین میبرم که ردمو نزنن...یول...نگرانم میشه...بهش بگین بی اندازه دوسش دارم و حتما به دیدنش میرم...حتی اگر آخرین کاری باشه که تو عمرم میکنم..
فرصت عکس العمل به هیچ کس نداد و در رو با عجله باز کرد و بر خلاف همیشه که به راست میپیچید تا سوار آسانسور شه ، اینبار به سمت چپ دوید تا از پله ها استفاده کنه...
به وسطای راه پله رسید که با شنیدن صدایی از پشت سرش برگشت و با لوله تفنگی که به سمتش نشونه گرفته شده بود مواجه شد
-بیون بکهیون تکون نخور...دستات رو جایی نگه دار که بتونم ببینمشون و با یک دستت اسلحتو بنداز.
پلکاشو محم روی هم فشار داد و فحشی زیر لب به مامور رو به روش داد
بک:باشه..آروم باش رفیق...ببین میخوام با این دستم اسلحمو بیرون بکشم!
هردو دستش رو بالا برد و کنار سرش نگه داشت و با دست راستش اروم اسلحش رو بیرون کشید و روی زمین گذاشت...
بک:نمیدونم چرا داری اینجوری باهام برخورد میکنی..من فرمانده بیونم...از گروه ویژه ویهوم!
-دیگه نیستی!
مامور جلو رفت و بکهیون رو مجبور کرد زانو بزنه و دستش رو سمت کمر خودش برد تا دستبندی بیرون بکشه و بکهیون رو بازداشت کنه
-بیون بکهیون تو دیگه جزو نیروی نظامی این جزیره نیستی و الان به جرم قتل کریس وو بازداشتی..اجازه داری سکوت کنی وگرنه از حرفات در دادگاه علیه خودت استفاده میشه...دولت این حق رو بهت میده که یک وکیل برای خودت بگیری و اگر نمیتونی ، دادگاه بهت یکی میده!
-----------------------------------------------
دفتر فرمانده بیون
شیومین:اینم از آخریش!...سیستم پاکه پاکه!
سهون خواست چیزی بگه که در شیشه ای دفتر به شدت باز شد و حدود ده نفر وارد شدن و اسلحه هاشون رو به سمت سهون ، جونگین ، لوهان و شیومین گرفتن و ارشدشون جلوتر اومد و بعد از نشون دادن نشانش با صدای بلندی گفت
-هر چیزی که الان اینجاست ، به جز وسایل شخصی خودتون ، مصادره میشه و اگر کسی ممانعت کنه به جرم اخلال در قانون بازداشته...همه افراد گروهتون حاضرن؟
کای:نه..فرمانده بیون و کاراگاه پارک اینجا نیستن...اینجا چه خبره؟
-بیون بکهیون چند لحظه پیش بازداشت شد اما با کاراگاه پارک تماس بگیرین تا بیاد اینجا و نشان و اسلحشو با خودش بیاره...شما هم به جز اوه سهون همگی نشان و اسلحه هاتون رو باید تحویل بدین..
سهون:ولی چرا؟؟...کاراگاه پارک نمی...
-سریع تر لطفا باهاش تماس بگیرین...نمیخوام با خشونت برخورد کنم!
شیومین:من...بهش زنگ میزنم!
بعد از این که شیومین گوشه دفتر رفت و با چانیول تماس گرفت ، کای نگاهی به اطرافش انداخت...مامور ها وحشیانه داشتن همه جارو میگشتن و هر چیزی پیدا میکردن برمیداشتن
کای:اینجا چه خبره؟..فرمانده بیون...
-همونطور که گفتم بیون بکهیون دستگیر شده و الان فرمانده ی شما نیست...همه افراد گروهش به جز اوه سهون تا اطلاع ثانوی از انجام هرگونه فعالیت نظامی محروم هستن..چون فرمانده گروهتون مرتکب قتل شده شخص خود فرماندار دستور از بین رفتن گروهش رو دادن پس هیچ کدوم از شما ، به جز اوه سهون ، پلیس نیستین...ایشون هم با ما به اداره پلیس میان و نشان جدیدشون رو دریافت میکنن.
سهون:چرا؟؟چرا من؟...خودتون منو به اتهام دریافت رشوه بیرون کردین حالا میگین واستون کار کنم؟
-جناب اوه...همونطور که خودتون اشاره کردین ، شما قبلا استخدام اداره پلیس بودین...تو این مدت اشتباه یا رفتار مشکوکی از شما ندیدیم و در ضمن از شما رفع اتهام شده...شما دوباره استخدام هستین!
سهون:اما...چطوری ازم رفع اتهام شده؟
-بیون بکهیون چند ماه پیش یعنی قبل سفرتون به کره جنوبی ، تمام مدارک لازم جهت اثبات بی گناهی شما رو به دست ما رسوندن و توی چند جلسه دادگاه که به وکالت از شما خود بیون توش شرکت کرده بود شما بی گناه شناخته شدید... فکر میکردیم بیون بهتون اطلاع داده...بابت کوتاهی و عدم اطلاع رسانی عذز میخوام!
قطره اشکی روی گونه سهون افتاد و روی صندلی پشت سرش ولو شد...لوهان دستش رو روی شونه سهون گذاشت و کمی فشار داد
لو:هون؟...خوبی؟
سهون:هیونگ...اون...خدای من!
همشون بخاطر این لطف یواشکی بکهیون غمگین شده بودن و به این فکر میکردن که چطوری میتونن به بکهیون کمک کنن که صدای نگران چانیول باعث شد همه از فکر بیرون بیان و به چانیول که به کمک دست های کیونگسو راهش رو پیدا میکرد نگاه کردن..
چان:هیون؟...هیون کجایی؟...چیشده چرا جوابمو نمیدی؟؟
کای آهی کشید و به سمتشون رفت و بعد از بوسیدن گونه کیونگسو ، دست چانیول رو گرفت و به سمت صندلی ها برد و مجبورش کرد بشینه
کای:چان..نشون و اسلحتو آوردی؟
چان:اره..اینجاست..تو جیب پالتومه...برشون دار..چیشده؟...هیونم کجاست؟
کای دستش رو توی جیب بزرگ پالتوی چانیول فرو کرد و اسلحه و نشانش رو برداشت و به مامورا داد..مامور ها کم کم از دفتر خارج شدن و بعد از چند دقیقه اونها توی دفترشون تنها شدن...
کای جلوی چانیول زانو زد و دستاش که از استرس سرد شده بودن رو گرفت و خیره به چهره ناراحتش ، شروع به توضیح دادن اتفاقات کرد...وقتی ساکت شد ، چندثانیه به چشمای چانیول که پر از اشک شده بودن نگاه کرد و بالاخره سکوت با ناله چانیول شکسته شد
چان:هیون...اون...بهم نگفت...نگفت چیا داره اذیتش میکنه...نگفت و منه احمق به درد نخور هم حسش نکردم...ندیدم درداشو...نفهمیدم...وای هیونم...!
سهون هم که مثل چانیول چشماش خیس بود ، سمتش رفت و کای رو کنار زد و با ایستادن رو به روی چانیول ، سرش رو بغل کرد و محکم سرش رو به شکم خودش چسبوند
سهون:شششش..آروم باش چانیول...هیونگم...هیونگم گفت بهت بگم نگرانش نباشی و بگم بی اندازه دوست داره و حتما به دیدنت میاد...حتی اگر آخرین کاری باشه که تو عمرش میکنه..!
چانیول هقی زد و دستاش رو دور کمر سهون پیچید و بغلش کرد
سهون:پاشو چان...میریم خونه من...تا وقتی هیونگ برگرده پیش من میمونی..پالتوش هم اینجا جا گذاشته ، لوهان بردار بریم.
لوهان سری تکون داد و به سمت پالتوی سفید بکهیون رفت که روی مبل توی اتاقش افتاده بود
لو:سردش نشه؟..فقط یه پلیور تنش بود وقتی رفت..
قبل از این که سهون جوابی بده موبایلش زنگ خورد و مجبور شد از چانیول فاصله بگیره تا بتونه گوشیشو از تو جیب تنگ شلوارش بیرون بکشه
سهون:اوه...سوهو؟
سوهو:خودمم سهونی!
سهون:چیشده یاد من افتادی؟
سوهو:نگران اون هیونگ کوچولوتم که اونروز با اون گاراگاه درازه آورده بودیش پیشم!
سهون:بک هیونگ؟تو از کجا...
سوهو:اومده بود پیشم!
سهون:چی؟...امکان نداره...گفتن دستگیرش کردن!
سوهو:اونش رو نمیدونم که چطوری...فقط میدونم یه جوری پلیسا رو پیچونده... اومده بود پیشم....هرچی اسلحشه داشتم برد!
سهون:باشه سوهو...ممنونم که بهم خبر دادی...باهات تماس میگیرم!
گوشی روقطع کرد و به چشمای نگران کای نگاه کرد
سهون:تونسته از دست پلیس فرار کنه...رفته پیش سوهو...
کای:یعنی الان پیش سوهو...
سهون:نه!...رفته از سوهو اسلحه گرفته...مطمئنم میره سراغ فرماندار....تا دیر نشده باید جلوشو بگیریم...اما نمیدونم الان دقیقا کجاست!...میرم دنبالش بگردم..
چان:منم میام!
سهون:نه چان..اگر اتفاقی واسه تو بیوفته هیونگ منو تیکه تیکه میکنه!
چان:برام مهم نیست...منم میام!
چانیول بلند شد و از کیونگسو عصایی که امروز خریده بودن رو گرفت تا بتونه بدون کمک کسی راه بره اما هنوز ده قدم هم نرفته بود که با ضربه ای که به پشت گردنش خورد ، بیهوش شد و روی زمین افتاد
لوهان وحشتزده به سمت چانیول دوید و با دیدن چشمای بستش هینی کشید
لو:چیکار کردی سهون؟؟...چرا زدیش؟
سهون:مجبور شدم بیهوشش کنم...پالتوی هیونگم و عصای چانیول رو بردار و پشت سرم بیا...کای کمکم کن این درخت احمقو کول کنم!
به کمک کای ، چانیول رو کول کرد و با لوهان از دفتر خارج شدن و به سمت خونه مشترکشون رفتن....
به محض این که کفشاشو دراورد به سمت اتاقش رفت و چانیول رو روی تخت انداخت و از بین لباسای خودش ، لباس راحتی به تنش کرد و بعد یکی از دستای چانیول رو با دستبند به تاج تخت بست
سهون:متاسفم چانیول...ولی با این وضعت بهتره خونه بمونی...به خاطر این کارم بعدا هیونگ ازم تشکر میکنه!
نگاهی به پلکای نیمه باز چانیول که نمیتونستن کامل چشمای درشتش رو بچوشونن انداخت و لبخند غمگینی زد
سهون:نمیدونم هیونگم از چیه تو خوشش اومده احمقِ دراز ولی...قول میدم پیداش کنم و کمک کنم بازم باهم باشین...دلم برای دیدن خنده های جفتتون تنگ شده...
از اتاق بیرون رفت و به لوهان که با اخم روی مبل نشسته بود نگاه کرد
سهون:من دارم میرم...اگر لازم شد باهام تماس بگیر...
با نگرفتن جوابی از سوی لوهان ، به سمت در رفت و از خونه خارج شد و محکم درو بست...لوهان با شنیدن صدای در از جا پرید و به در بسته خیره شد و زمزمه کرد
لو:چرا انقدر مشکوکی اوه سهون...امیدوارم گند نزنی!
ادامه دارد...
______________________________________نظرتون چیه؟
بنظرتون واقعا سهون مشکوکه؟!
شرط ووت بذارم؟!😐
YOU ARE READING
𝓓𝓮𝓼𝓽𝓲𝓷𝔂 2 🔫
Fanfiction[Completed] «سرنوشت» ژانر⸙ اسمات/رومنس/خشن/معمایی/درام کاپل⸙ چانبک هونهان رده سنی⸙ +۱۸ خلاصه⸙ بعد از اتفاقی که برای چانیول و کریس افتاد ، بکهیون سعیش رو کرد تا قاتل رو پیدا کنه و صادقانه تمام تلاشش رو کرد اما چی میشه اگه یه نفر هم تمام تلاشش رو بکن...