ثانیه شمار، یک به یک از مرز های اعداد میگذشت.
نیمه ی کمانی ماه، توی آسمون می درخشید و از درز پرده های کشیده شده، روی زمین سرد راه روها نقش مینداخت.*00:00*
ساعت روی صفر ها متمرکز شد و مفهوم ساعت به صفر رسید.
صدای ناقوس های ساعت ها به هوا برخواست و تو سر تا سر عمارت پیچید.
تابلوهای بزرگ رو دیوار و لاشه هایی که از سقف واژگون بودند، با صدای ناقوس لرز محوی کردن.جام نقره ایش رو که لب هاش رو با خونین خوش طعم کرده بود رو کنار گذاشت و لب هاش رو تمیز کرد.
به صندلی بزرگش تکیه داد و دست هاش رو جلوی چونش گرفت.
_هممم...پس بالاخره فرزند آدم بعد از بیست و پنج قرن پیداش شد... درست مثل پیش بینی!مرد خدمتکار مقابلش که دست هاش رو پشت بدنش قرار داده بود سری تکون داد و تکمیل کرد:
_قربان باید عرض کنم که گمراه زاده شده، اول از همه متوجه حضور اون شد و اینجوری تونستیم رد فرزند آدم رو بزنیم!شنلش رو کمی کنار زد و با چشم های قرمز و درخشانش و دندون های خونیش به چهره ی خدمتکار خیره شد.
_منتظر چی هستی؟ بگو داخل بشه.خدمتکار تعظیم کرد و از سالن بزرگ، خارج شد.
بعد از دقیقه ای، گمراه زاده شده داخل شد و تعظیم کرد.
_قربان! با من کاری داشتین؟!شنل پوش مقابل لبخند زد و براش جامی از خون تعارف کرد.
_بنوش مرد جوان! تو لایق پاداش هستی...
پس میزارم از خون ارزشمندی که دارم بنوشی!پسر جوان قبول کرد و جام رو در یک آن نوشید!
طعم خونی که علیحضرت در اختیار داشت، توی رگ هاش جوشید و خمار و حریصش کرد.
چشماش قرمز شدن و دندون های نیشش از گوشه های دهنش بیرون زد.علیحضرت خندید و خندید!
جوری که صدای خنده ی گوش خراشش، در کل عمارت پیچید.
_این حرص و طمعی که تو چشات موج میزنه رو دوس دارم!
باعث میشه اشتهام بیشتر بشه و لذت ببرم...
بیشتر طمع کن...
بیشتر وحشی شو برای بدست آوردن...بعد از مکثی که باعث میشد پژواک صدا رو به خوبی شنید، راحت تر نشست و دستور داد تا پیانو بزنن.
با رقص انگشت ها، روی کلاویه های مشکی و سفید پیانو، موسیقی خفه ای شروع به زدن کرد.
_حدود ۲۷۵۴ سال قبل، حضرت آدم خلق شد...
روزگار، به سه پرتو از بهشتیان، انسانیان و دوزخیان تقسیم شد!
ما در زمان طلسم شدیم...
دقیقا بعد از اینکه اون همه جادو جمبل و دعای خدایان کار ساز شد.
و تو الان تنها شانس ما هستی تا این طلسم رو بشکنی و اجازه بدی تا اون آدمیزاد به ما بپیونده.
گمراه زاده شده، تو تنها کسی هستی که طلسم به صورت کلی براش کار ساز نیست و مطمئنا دوست ندازی که شیشه ی عمرت زیر پنجه های من خورد و خاک شیر بشه.
به هم نوعانت کمک میکنی؟
یا باز هم میخوای ذلیلی و پستی رو پیشوند اسمت کنی؟و شیطان دست دراز کرد برای معامله.
گمراه زاده شده، باید انتخاب میکرد و این بار تاب ضعف بیشتری رو نداشت پس معامله رو پذیرفت!
YOU ARE READING
Devil's shadow: where's your god?!
Fanfiction"سایه شیطان: خدای تو کجاست؟!" 𖢣Couple ' Vkook 𖢣Genre'دارک، ماورالطبیعی، درام خلاصه: در پس ثانیه به ثانیه ای که عقربه های ساعت طی میکنند، سِرّی در گوشه تاریکی ها مشغول به حیات است! قسم خوردگانی که میگویند فرزند آدم، برای نجاتشان خواهد آمد و به هم...