در تپه ای دور دست، میان انبوهی از ابر های پنبه ای و در قلب بهشت، درخت ممنوعه کم کم درحال جوانه زدن بود.
برگ ها و شاخه های بلندش سبز شدن و سیب های سرخ و بزرگش از گوشه و کنار شکوفه های سرخ رنگش شکوفه کردن.درخت، می رقصید و سیب های خوش رنگش رو به صورت خشم و نفرت روانه ی زمین میکرد و در میان آدمیان جا میداد.
در قسمت مخالف بهشت، دوزخیان درحال انتظار بودن و خود رو برای جشنی باشکوه آماده میکردن.
دوزخ، شعله ور میشد و هاله هایی از خاکستر بر روی آسمان می افتاد.گویا فرزند آدم و دختر حوا در تمرکزی از سرنوشت ایستاده بودن و این، نوای پیش گویی های گذشته رو در همه جا به گوش می رساند.
.
.
.
.
شنل خونیش رو کنار زد و در دل سخت و سرد راهرو حرکت کرد.
اجساد آدمیان، روی دیوار ها مثل تابلوی هایی از خون آویزون شده بودن.
بوی خونی که سرتاسر عمارتش رو برداشته بود، دیوونه ترش میکرد و باعث میشد که هیجان زده تر باشه.
وارد اتاقی که در انتهای راهرو بود، شد و سیب سرخ رنگ درخته ی ممنوعه رو بو کرد.
_بالاخره بازی شطرنج، دو رنگه شد و در نهایت سرنوشت همونجوری که نوشته شده داره جلو میره.
مگه نه پیرزن؟و بسمت گوشه ی تاریک تر اتاق برگشت.
پیرزن جادوگری که پوست رنگ پریده و اندام لاغری داشت، از پشت سایه ها بیرون اومد.
_آندرا... حدود صد سالی میشه که ندیدمت!پیرزن گفت و بسمت مرد شنل پوش مقابلش رفت.
_پیرزن به کمکت نیاز دارم...
پسر آدم و دختر حوا ...پیرزن فاصله گرفت و بسمت مخالف برگشت.
_صبر میتونه شکوفه ی روی درخت هارو به میوه تبدیل کنه!
_اما نه برای شیطانی که میتونه با دوز و کلک کیش و مات کنه...آندرا گفت و بسمت پیرزن رفت و سیب رو به پیرزن داد.
_فرزندان آدم و حوا مثل والدینشونن!
وقتی یه بار میشه اون هارو گمراه کرد پس صدها بار میشه فرزندانشون رو گمراه کرد.
اعمال، شبیه جسمی نامرئی هستن و همین میتونه چشم هارو به اشتباه بندازه.پیرزن گیج و سردرگم شده بود.
_فقط کاری رو بکن که من میخوام پیرزن!.
.
.
.
.
چشم هاش رو باز کرد و کش و قوسی به خودش داد.
نور خورشید به آرومی داشت می تابید و وارد اتاق میشد.
بسمت مخالفش برگشت و با دیدن دختر کنارش، متعجب از خواب پاشد.
_اوه... بیدار شدی؟دختر مو طلایی کنارش بود که با چشم های نیمه باز داشت باهاش حرف میزد.
_تو کی هستی؟ چرا ..._من... مینی هستم!
ما تو یه کلاسیم... تو هم آنجل هستی. دانش آموز محبوب کالج...
YOU ARE READING
Devil's shadow: where's your god?!
Fanfiction"سایه شیطان: خدای تو کجاست؟!" 𖢣Couple ' Vkook 𖢣Genre'دارک، ماورالطبیعی، درام خلاصه: در پس ثانیه به ثانیه ای که عقربه های ساعت طی میکنند، سِرّی در گوشه تاریکی ها مشغول به حیات است! قسم خوردگانی که میگویند فرزند آدم، برای نجاتشان خواهد آمد و به هم...