پارت ۱

3.4K 343 72
                                    

___ترس ناشناخته!

×تو خندیدی؟!
تو الان به من خندیدی؟!
منتظر یه تنبیه درست و حسابی از طرف ددیت باش بائو بائو!

+اوه ییبو بی خیال ، منظور بدی نداشتم!

×فعلا علی الحساب اینو داشته باش تا برسیم هتل عزیزم!

+نکن، استف دارن نگاه میکنن، لطفا!

×واسم مهم نیست، میخواستی وقتی بهن  خندیدی به اینم فکر کنی!

ییبو حواس جان رو با یه لبخند نصفه و نیمه پرت میکنه و یه ضربه عالی ...

و جیغ پسربزرگتر که با ترس و خجالت از جا میپره!

نمیتونه ترس، خجالت و غافلگیریشو پنهون کنه و میدونه که نباید با این پسرک تخس بیشتر از این لج کنه!


میخنده و واسش ناز میکنه و ییبو سرخوش از اینکه به هدفش رسیده،  پوزخندی شیطانی میزنه و با نوازشی آروم و مهربون کمر و باسن عشقشو لمس میکنه!



بیخبر از اونکه اینکار دل پسر بزرگتر رو بدجوری میلرزونه و با پرش ناگهانی و تکون دادن خودش
سعی میکنه حواس ییبو رو پرت کنه!

اما نمیدونه که باسن خوشگل خوشفرمش کاملا به لباس سنتی سفیدش چسبیده و این چیزی نیست که از نگاه تیز بین دوست پسرش مخفی بمونه!


بمون تا برسیم هتل عزیزمممم
امشب بدجوری قراره نابودت کنم!

و آه پر از ترس جان که تموم مهره های تنشو میلرزونه......

فیلمبرداری تا نیمه شب طول کشید و جان با وجود خستگی بیش از حد خوشحال بود ،چون فکر میکرد امشب دیگه ییبو توانی برای تلافی نخواهد داشت!

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

فیلمبرداری تا نیمه شب طول کشید و جان با وجود خستگی بیش از حد خوشحال بود ،چون فکر میکرد امشب دیگه ییبو توانی برای تلافی نخواهد داشت!


و به محض برگشت به هتل به طبقه ی خودشون و اتاقای شخصیشون رفتند!

هرچند اتاقا کانکت روم بودند و جان از ترس اومدن ییبو ، بلافاصله خودشو توی حموم پرت کرد و مشغول شست و شو شد.


ولی درست در همون زمان ، ییبو هم به محض ورود به اتاقش از در مشترک وارد اتاق جان شد و بعد یه دید سریع و با اطمینان از اینکه کسی توی اتاق نیست ، به طرف صدای آب رفت ؛میدونست دوست پسر شیطونش توی حموم سنگر گرفته و نمیخواست به همین راحتی ولش کنه!


love storyWhere stories live. Discover now