پارت ۸

1.1K 227 75
                                    

___بازی تلخ سرنوشت____

حالا که از سالن خارج شده بودند، ییبو هم از قالب کاراکتر لان وانگجی بیرون اومده بود و با چشمهایی خندان روبروی جان ایستاده بود، نگاهی به صورت متعجب و شاد جان انداخت ، ابرویی بالا انداخت و با لبخندی شیرین گفت: سورپرایز!

جان با شنیدن این حرف خندید، بالاخره خندید .
یببو دست جان رو کشید ، بغلش کرد و با شادی گفت: ای جانمممم !! نخند اینطوری ...همین جا یه کاری دستت میدما.

جان وحشت زده عقب کشید و با صدایی هشدار دهنده و آرام گفت: وانگ ییبوووو!

ییبو خندید و دستهاشو به نشانه ی تسلیم بالا برد و گفت: دوبوجی(متاسفم) ، تقصیر خودته که اینقدر شیرینی!
حالا بگو ببینم چطور بودم؟! آقای دوست پسرررر.

جان دوباره هینی کشید و با ایما و اشاره بهش فهموند که صدای پا میاد.

هر دو از پشت دیوار حائلی که ایستاده بودند خارج شدند و با دیدن کارگردان که به طرفشون میومد ، از هم فاصله گرفتند.


کارگردان بعد جلسه بدنبال ییبو میگشت ، اما وقتی فهمید شیائو جان هم اونجا نیست، بی سر و صدا سالن رو ترک کرد تا اون دوتا شیطون رو پیدا کنه .
با دیدن اون دوتا لبخندی زد و بطرفشون رفت : جناب وانگ کارتون عالی بود، خوشحالم که برای این نقش انتخاب شدید،امیدوارم بخوبی با هم کار کنیم.
و بعد رو به جان ادامه داد: تبریک میگم ، انتخاب فوق العاده ای داشتی !!

جان که کاملا هول شده بود ، با لکنت پرسید: چه ..چه انتخابی؟!!

کارگردان با شیطنت چشمکی زد و گفت: منظورم دوستی تون بود...خوشحالم دوستان بینظیری مثل شما قراره نقشهای اصلی این کار باشند.

و با تک خنده ای بلند از اونها خداحافظی کرد و دور شد .
جان هنوز توی شوک بود، با ترس به ییبو نگاه کرد و پرسید: فهمیده؟!
مگه نه؟! فهمیده!

ییبو ،اما، سر خوش و بی خیال ،شونه ای بالا انداخت و گفت: مگه مهمه؟!

بیا بریم ...من ون آوردم ...میرسونمت خونه.

و اجازه ی اعتراض بیشتر رو نداد.

روز ها ، هفته ها و دو ماه آینده با کار و فعالیت مضاعف همراه بود، جلسات فیلمنامه خوانی متعدد، تمرینات عملی طاقت فرسا که شامل حرکات رزمی و آکروباتیک ، آموزش شمشیر بازی ، آشنایی با شیوه ی صحبت کردن و راه رفتن و احترامات اون دوران بود،آشنایی با سایر بازیگران و هنروران و عوامل صحنه ، تمرینات گریم طولانی و تکراری ، در کنار ساخت مجموعه ی تاریخی که برای فیلمبرداری آماده میشد...همه و همه وعده ی یک کار بسیار عالی رو میدادند.

لااقل جان و ییبو اینطور فکر میکردند و امیدوار بودند در اولین حضور خودشون در یک نقش بزرگ ، بازخوردی مناسب از تماشاگران بگیرند ، اما در عین حال تم بی ال رمان اصلی و نگرانی های خاص مربوط به آنتی فن ها و نتیزنها هم درگیری های روانی خاص خودش رو به همراه میاورد.

love storyWhere stories live. Discover now