پارت ۱۰

1K 219 87
                                    

____اشتباه دوباره____

به آرومی بطرف تخت کوچیک وسط اتاق رفتند، ییبو با ابروهایی که بالا داده بود، نگاهی به تخت کرد ، انگار امشب کار سختی در پیش داشت، اما جان زرنگتر از این حرفها بود، ملحفه ی روی تخت رو روی زمین پهن کرد و پتوی سفری سبکش رو روی اون انداخت و در تمام این مدت کوتاه ییبو با عجله لباسهاشو درآورد ، و بلافاصله جان رو روی پتو هل داد و خودشو روش انداخت.

+ اوه ...وانگ ییبو....خیلی عجله داری !

×شیطنت نکن وی یینگگگگ!
میترسم اخرش پشیمون بشی!

+ واقعا؟! ...فکر نمیکنم عزیزممم!


ییبو سرشو توی سینه ی جان فرو کرد و بی خبر نوک سینه شو لیس زد و این کار یهویی آه بلند جان رو بدنبال داشت.خندید و با چهره ای خبیث به جان نگاه کرد که بلافاصله دستهاشو روی دهنش گذاشته بود.
با عصبانیت ساختگی ، و به آرومی از بین انگشتهاش غرید: وانگ ییبو تو اصلا آدمی؟!

ییبو با عشق بهش نگاه میکرد و غرق لذت بود.
خندید و به علامت جواب منفی سرشو تکون داد و نزدیک گوشش که از شهوت کاملا سرخ شده بود جواب داد: بهیچوجه بائو بائو!
امشب شب سختی داری ،محکم دهنتو بچسب

و مهلت اعتراض بیشتری رو به جان نداد.


ساعتی طولانی و پر از لذت رو درکنار هم گذروندند ، هر چند جان نمیتونست براحتی ناله کنه و تمام حرصش رو سر بازوهای لخت عشقش خالی کرد، اما ییبو هم بزرگوارانه باهاش کنار اومد و درد دندونهای خرگوشی جان رو به جان خرید.

هر دو خیس عرق کنار هم دراز کشیده بودند، جان نگاهی به صورت ییبو کرد و با لبخند گفت:
هپی برث دی مای لاو!

ییبو لباشو روی لبای شیرین جان کوبید و درهمون حال با تمام عشقش غرید:میخوای یه راند دیگه بریم؟!اینجوری قلب منو به هیجان ننداز !


جان سرخوش از این واکنش ییبو خندید و با مشت به بازوش زد!

هر دوشون دوباره توی بغل هم فرو رفتند و فارغ از زمان به بوسیدن و نوازش همدیگه مشغول شدند.

ساعت از نیمه شب گذشته بود و دیگه باید استراحت میکردند، ییبو با بی میلی تموم از اتاقک جان خارج شد و به سمت کانکس خودش حرکت کرد، جان از لای در نیمه باز اتاقکش ییبو رو دید میزد و ریز ریز میخندید، بچه شیر شیطونش عمدا آروم آروم راه میرفت و دلش نمیخواست به اتاقک خودش برسه.
با صدایی که سعی میکرد در پایینترین حد ممکن باشه هشدار داد: بسهههه، شیطونی نکن ....
شبت خوش عزیزم!



و در اتاق رو بست و به طرف تختخوابش رفت تا بعد از مرتب کردنش ساعاتی استراحت کنه، درحالیکه هنوز هم به کیوتی ییبو فکر میکرد و لباش غرق خنده بود.




love storyWhere stories live. Discover now