کیف کولیشو از روی شونه هاش سر داد و انداخت روی خاک زیر پاهاش و همونجا بدن خستشو رها کرد.
با کدوم عقلش تلاش کرده بود تا به اینجا برسه؟ مسلما عقلش نه...اما قلب دلتنگش...
قلبی که لبریز بود از دلتنگی برای خاطراتی که حالا کمرنگ و کمرنگ تر میشدن.
به دریاچه ی مقابلش خیره شد و دست هاش رو دور پاهاش پیچید و در آغوش گرفتشون و به نقطه ی نامعلومی از آب زلال دریاچه خیره شد.
انعکاس آسمون ابری روی آب پیدا بود و خاطرات در ذهن مریض فلیکس زنده و زنده تر میشدن؛انقدر زنده که حس میکرد مقابل پرده ی سینما نشسته و سرگرم نگاه کردن گذشته ی رنگارنگ و دلگرم کنندشونه.
تصاویر واضح و واضح تر میشدن؛جونگینی که کنار آب جا خوش کرده و از رفتن داخل آب زلال و خنک اجتناب میکنه.
یونایی که با اسپیکر توی دستش ور میره و مشغول وصل کردنش به گوشیشه.
فلیکس،یری،نارا؛ کسایی که بی اهمیت نسبت به سرمای آب روی هم آب میریختن.
همه ی این شیطنتا از وقتی شروع شد که نارا یری رو داخل آب هلش داد و فلیکسی که در انجام هیچ کله شق بازی ای کمکاری نمیکرد اولین پیشنهادی که داد پریدن تو آب بود.
و مخالفت های پی در پی جونگین درحالی که غر میزد:"من حوصله ی چهار تا آدم مریض رو ندارم و صددرصد آخرش خودمم سرما میخورم پس این فکر احمقانه رو از سرتون بیرون کنید."
جونگین همینطور بود...و اینطوری بودنش اونو به یه پسر کیوت و دوست داشتنی تبدیل میکرد.
یه پسر آروم و با شیطنت های مخصوص خودش، اون یه روباه دوست داشتنی بود.
فلیکس تیشرت و کت چرمش رو درآورد و یه کنار انداخت:"بیخیال پسر. تو خیلی غر میزنی و همین باعث میشه دلم بخواد تو همین آب سرد خفت کنم"
و تنها ریکشنی که از روباه کوچولو گرفت چشم غره ی ریزش بود.
چند قدم عقب رفت و دورخیز کرد و در آخر پرید توی آب و باعث شد آب دوباره به صورت یری و نارا پاشیده بشه و جیغ یری و صدای قهقهه های نارا به طبیعت هدیه داده بشه.
یونا اسپیکر و دوربین فیلمبرداریش رو از تو ماشین برداشت و اومد نشست کنار دریاچه در نزدیکی جونگین.
اسپیکر رو وصل و دوربینش رو روشن کرد و از دیوونه بازی های اون دونفر که اجازه نمیدادن یری از آب بیرون بره و دائما هلش میدادن عقب تر فیلم گرفت.
جونگین چشم هاش رو بسته بود و به صدای پرنده ها و ترکیب خنده های سه دوست شیطونش گوش میداد.
هیچکدوم فکرش روهم نمیکردن که یک روز انقدر دور باشن.با صدای ملودی آرومی نگاهش رو از دریاچه گرفت و اطرافش رو با سردرگمی نگاه کرد.
سئو چانگبین، برادر نارا، پسری که حالا از دور هم شکسته دیده میشد به طوری که انگار هفت سال از عمر خودش رو با بار غم خواهرش سپری کرده نه فقط ۹ ماه.
درسته سه ماه دیرتر از هرکس فهمیده بود که خواهرش مفقود شده.
مسلما تو کمپ بهت خبر نمیدن که خواهرت آب شده رفته زمین مگه نه؟
با هربار حرکت انگشت های ماهر چانگبین روی تارهای گیتار روح فلیکس نوازش میشد و در کالبد خستش آروم میگرفت؛ دیگه خودش رو به آب و آتیش نمیزد که برسه به آرامش.
شقیقه های دردناکش رو با انگشت هاش فشرد و سرشو روی زمین خاکی زیرش گذاشت و تو خودش جمع شد.
مچاله شد و اجازه داد ملودی دلنواز چانگبین روی نورون های عصبیش جاری بشه.
![](https://img.wattpad.com/cover/247162495-288-k14251.jpg)
YOU ARE READING
𝙁𝙞𝙡𝙩𝙝𝙮 𝙨𝙤𝙪𝙡 || Hyunin
Randomname: Filthy soul (روح چرکین) روزهای آپ:نامشخص main couple: hyunin side couple: changlix genre:Dram,Romance,Mystery,smut "با یک دروغ روح همه ی ما چرکین شد، مغزمون عفونت کرد، تاوان قلبمون تلاشی درونیش بود. با یک فندک زندگیمون شعله ور شد و تاوان پس د...